هشت ماهه شدی نفسم
عزیزدل مامان پسر کوچولوی هشت ماه و 7 روزه ی من... دو هفته از استقرارمون تو خونه جدید گذشت... شب اولش شما نیمه های شب حالت بد شد و بطرز بدی بالا آوردی. بعد ازونم هر یه ربع حالت تهوع ناجور داشتی و عق میزدی. دل تو دلم نبود که چرا... آخرسر رومونو سفت کردیم و به خاله ندا زنگ زدیم و گفت که قطره متوکلوپرامید بهت بدیم و سه تایی رفتیم داروخونه و گرفتیم و شما خوردی... من دیگه خوابم نمیبرد ولی الهی شکر مشکلی نداشتی... با این همه فرداش بردیمت دکتر... دکتر گفت مسموم شدی... گفت دست آلوده زدی به دهنت... شمام که همش دستت توی دهنته... منم هرچی بشورم کمه... این مدت همش در تکاپو بودیم... اسبابکشی دست تنها کار خیلی سختیه... یه روز مامان ...