این مدت...
پسر قشنگ مامان...
الان ده روزه که خونه مامان قشنگ اینا اطراق کردیم! بساط یهویی اسباب کشی کردنمون جور شد و برای جمع آوری وسایل چاره ای نبود جز اینکه بیایم اینجا... 5 شنبه هم به امید خدا اسباب کشی میکنیم... این مدت هرروز عصرا من رفتم خونمون و بابا هم از سرکار اومد اونجا و به جمع آوری پرداختیم! هنوز یه عالمه کار مونده بسکه ما وسیله داریم... دیشب بابایی از خستگی گریش گرفته بود! حقم داره خب...
شما هم که فدات بشم الهی سه روزه سرما خوردی... دکتر داروهایی که قبلا مریض شده بودی رو دوباره تجویز کرد. یه شبم تب داشتی و من با غصه بالای سرت بیدار نشسته بودم... ولی الان بینی کوچولوی نازت گرفته همش و وقتی میخوای شیر بخوری هی نفس کم میاری...
یه شنبه شب هم عمو هادی مهمونی داشت و مامان بزرگ و بابایی علی و خاله های بابا و عمو داریوش هم که از آمریکا اومدن دعوت بودن. من بنابه دلایلی نمیخواستم برم به این مهمونی، که خب بازم بخاطر بابا مهدی چشممو بروی خیلی چیزا بستم! و خب برای ادای تشکر حضوری از عمو داریوش که برای شما سوغاتیهای خوشگل آورده بودن هم لازم بود حضور داشته باشیم...
شما و عمو داریوش
شما و بابایی علی و بابا مهدی
شب بدی نبود... شما بازم مثل اکثر اوقات که توی مهمونیا همه آدما همزمان باهات حرف میزنن ترسیدی و بنای گریه گذاشتی... کاش همه متوجه این امر بشن!
پسر گل مامان،هیرادک نازم که مدتهاست دیگه خودتو میندازی تو بغلم و آغوش وا میکنی و من دیوونت میشم... خاله ندا اینا هم رفتن سفر و الان سن پطرزبورگ هستن و از اونجا هی حال شمارو میپرسن و ازم عکس و فیلم میخوان. چقدرم غصتو خوردن مریض شدی پسرم...
الان 5- 6 روزه که به حالت چهاردست و پا روی زانوهات قرار میگیری مثل یه شیر کوچولو.ولی هنوز جلو نرفتی...
قربونت برم میخوای خونه جدید وروجک بازیاتو رو کنیا...
راستی دو هفته پیش خاله نسرین و خاله مریم با دوستای شما ، امیرعلی وعماد اومدن خونمون... دیدن سه تا پسربچه کوچولوی تقریبا همسن کنار هم خیلی بامزه بود...
خاله مریم کویت زندگی میکنه و من کلی تو زحمتش انداختم و بصورت وایبری سفارش لباس دادم و برای شما خریده بود و آورده بود... مبارکت باشه عسلم
تازگی برات سرلاک گندم و میوه گرقتم ولی چندان دوست نداری... فرنی که برات میپزم با آردبرنج تولیدی خودم دوست داری...گاهی توی فرنیت بیسکوییت مادر میریزم و گاهی موز...
عاشق اب ماهیچه ای وقتی که توش نون تیلیت میکنیم... نوش جونت عشقم...
خاله ندا برات از روسیه اسباب بازیهای خوشگل آورده که خیلی هم دوستشون داری... دست گلشون درد نکنه