هیرادهیراد، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

مزمزۀ عشق ما: هیـــــــــــراد

هفته 21...

سلام طالبی شیرین من! اولین سفرتو رفتی بسلامتی... گفته بودم یه مامان بابای گشتول داری، ولی خب فرصتش و شرایطش و اینکه اجازۀ دکتر باشه نبود... سه روز و نصفی رفتیم کیش... اولین روز هوا خیلی گرم بود و توی کشتی آکواریوم، کلی عرق ریختیم، البته من بیشتر نگران بابایی بودم... آخه بدجوری داشت آب بدنشو از دست میداد... بعد که برنامۀ کشتی تموم شد توی اسکله حالمون بد شد! یعنی همش حس می کردیم یکی داره ما رو میکشه پایین! منم تپش قلب بدی داشتم... سریع آب میوه و آب معدنی خنک و... تازه اینم بگم من کلی خاکشیر آبلیمو درست کرده بودم و اونا رو هم خورده بودیم... مرکز خرید ونوس نزدیک اسکله بود، گفتیم بریم داخلش بهتر بشیم، بابایی دو قدمم نمی تونست بیاد تا دم...
13 آبان 1392

هفته بیستم...

سلام جناب انبۀ خوردنی من... به برکت انبه شدن شما، منم این هفته دلی از عزا درآوردم! همش فکر میکردم انبه به خاطر خیلی گرم بودنش کلی خطر داره، ولی تحقیق کردم دیدم اونجوریام نیست بابا! می تونم لااقل هر از گاهی بخورم... منم که دلم خیلی شیر انبه، یا انبه بستنی می خواست و همیشه دوست دارم... این شد که دست به کار شدم و شیر انبۀ بسی خوشمزه درست کردم و حسابی کیف کردم... توام قطعا کیف کردی عزیزم... نوش جونت جونم برات بگه که یه مرحله از کارمون جلو افتاد... دکتر برای 10 شهریور سونوی آنومالی که همون غربالگری مرحلۀ دومه رو برای من نوشته بود... از این ورم بی حرف پیش ما میخوایم این هفته بریم سفر، سمتای جنوب، کیش دوست داشتنی... مامان قشنگ هم گف...
13 آبان 1392

هفتۀ نوزدهم...

سلام سلام سیب زمینی خوشمزۀ من... بعضی سایتا میگن شما الان اندازۀ یه سیب زمینی هستی، بعضیا میگن کدو سبز کوچولو! حالا ما چی صداتون کنیم قربان؟! همون نی نی بهتره یا جیزینقیلی که خاله ندا میگه... راستی هفتۀ پیش نرسیدم بنویسم، خیلی کارا داشتم، خسته هم بودم، هفتۀ پیشت یادم رفت بگم که شما یه پیاز درستۀ گنده اسم داشتی! چشم خاله ندا روشن... اگه می دونست پیازی دیگه چی؟ آی بخورمت با کباب و قرمه سبزی... خلاصه دیگه... روزا داره یکی یکی رد میشه... شاید خیلیا بگن قدر این روزا رو بدون، دیگه برنمیگرده، و وقتی نی نی بیاد بیرون می فهمی که باید از لحظه هات استفاده میکردی، ولی آخه چطوری میشه به همه گفت؟ که صبر من ِ صبور هم حدی داره... این صبری که گاهی...
13 آبان 1392
1