یه عالمه حرف...
مامانی... بی صبرانه منتظر روزیم که بفهمم تو جورابات صورتیه یا آبی... نه برای اینکه دلم بخواد تو دختر باشی یا پسر... بلکه دلم می خواد زود زود برات اسم انتخاب کنیم و دیگه با اون اسم واقعیت باهات صحبت کنم... توی خیالم بهت نقش بدم... شکلتو بکشم... درددل کنم... تو نزدیک ترین کسی هستی که توی دنیا وجود داره به من... هیچ وقت تا حالا یه آدم دیگه توی وجود من نبوده... البته یکی بوده که سالهاست توی دلم داره زندگی می کنه و اون بابای مهربونته... که این روزا خیلی بیشتر دوستش دارم... که اینقدر زحمت می کشه برای اینکه من زحمتی نکشم که گاهی اشکم در میاد... مامانی... این روزا خیلی احساساتم رقیق شده... تقی به توقی می خوره گریم می گیره... گاهی ...
نویسنده :
مامان نغمه
13:23