هیرادهیراد، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

مزمزۀ عشق ما: هیـــــــــــراد

بدون عنوان

ببین چند روووووووزه که من ننوشتم... خدا میدونه که تمام این روزا همش ناراحت بودم از اینکه نشده بنویسم! ولی خب وقت و زمان به خاطر من واینمیسته تا بتونم به همۀ کارام با هم برسم... پسر گل مامان، شیطون بلای من... این روزا خیلی با هم سرگرمیم... یعنی دیگه فرصت هیچ کاری به من نمیدی... واقعیتش، منم این روزا حال زیاد خوبی ندارم... نمی دونم علتش چیه که یهو بی حال میشم، در حد خیلی زیاد، طوری که حتی حرف زدن هم برام سخت و بسیار انرژی بر میشه... اون مواقع فقط دلم میخواد گریه کنم از اینکه توان هیچ کاری ندارم... و اگه تنها هم باشیم که بدتر... از خدا میخوام که بهم قدرت و توان بده بتونم پرانرژی باشم... بابابزرگ مهربون ِ بابایی فوت کردن... خیلی غ...
25 اسفند 1393

عزیز دل مامان و بابا...

عشق مامان ... مامان قشنگ مهربون اومدن... شما توی فرودگاه خودتو پرت کردی توی بغلش... و جواب محبتاشو اینجوری دادی... کلی هم برای شما سوغاتی آورده... دستشون درد نکنه... و 5شنبه هم مراسم ولیمه برگزار شد... شما بازم از بغل من به هیچ بغلی منتقل نشدی!! فقط مامان قشنگ که خب اون شب نمی شد زیاد دربند شما باشن... مامانی سوسن هم بودن، من شمارو میذاشتم پیششون ولی خب بازم جیغ می زدی که بیای بغلم... بابا مهدی خیلی کمکم کرد و بارها شمارو برد پیش خودش در قسمت مردانه... خدا عمرش بده... پسر ناز مامان... با بابا چند شبه که تمرینت میدیم راه بری... مدتیه هست می تونی کمی بایستی ولی خودت دوست نداری... انگار که بترسی... و خب به گفته دکترت و همۀ دکترا، تا...
19 بهمن 1393

بدون عنوان

حقارت بعضی آدما دست خودشون نیست، جزو شخصیتشونه... کامنتتو پاک کردم، اما آی پیت بهم میگه از کجایی و ... شاید از این چیزا سردرنیاری، ولی خب زشته، دیگه کارتو تکرار نکن... همه مثل شما بیکار نیستن...  فقط میتونم بهت بگم خیلی برات متاسفم...  
13 بهمن 1393

این چیه، این کیه!

«این کیه، این چیه»؟! تعجب آور نیست، اینا عباراتیه که این روزا ورد زبون خوشمزۀ شما شده... خدا میدونه وقتی میگی این چیه، و با انگشتای کوچیکت بهشون اشاره میکنی دلم میخواد خودمو از خوشحالی بکشم... از مزۀ ناب شیرین زبونیت... 2 هفته ای میشه که مرتب در حال پرسشی، حتی وقتی خودتو توی آینه می بینی میگی این کیه؟ و منم با عشق پاسخگوی سوالات بسیار زیادت هستم... علت اینکه خیلی زود به این کیه این چیه گفتن اونم به صورتی که واقعا و کاملا درک از معنیش داری و نه تکرار طوطی وار افتادی اینه که من هر بار صفحۀ گوشیمو میارم جلوت میگم این کیه؟ و شما می خندی و به عکست نگاه میکنی... بعد برات میگم این عشق منه، هیرادمه... و یا یکی از برنامه های روزانمون ا...
5 بهمن 1393

مهمونی با مامان بزرگا

عزیزدل مامان... هفته پیش پنجشنبه (11 دی ماه) مامان و بابای من و مامان و بابای بابامهدی و عمه مریم دعوت بودن خونۀ ما...خاله ندا اینا رفته بودن ترکیه و عمو هادی هم کیش بود... برای همین تعداد نفرات همین عزیزا بودن... مامان قشنگ همش میگفت بذار بیام کمکت، و من هی عصبانی میشدم که بابا جان خودت هم دعوتی، اینقد تعارف نکن... و هی میگفت توی خونمون برات کاری کنم و من نمی ذاشتم... روز قبلش کارگر گرفتم و تمیزیها رو انجام داد، واقعا خونمون خیلی داغون شده بود... و از همون روز شروع کردم به کار... نتونستم مثل قبلترها سفرۀ جانانه بندازم ولی خب بازم از خودم کم و بیش راضی بودم... خورش گوشت و قارچ، گراتن مرغ و بادمجون، سوپ گل کلم، سالاد توپی، سالاد ک...
20 دی 1393

یکساله شدی ماه تمامم

تولد هیراد خان با هماهنگیهای قبلی در روز ۵شنبه ۴ دی ماه در یه سالن کوچولو با حضور تعدادی زوج جوون و دوستانمون برگزار شد...هدفمون این بود که خوشحالیمونو ابراز کنیم، از داشتن یه ماه ۱۲ ماهه... یک ماه کامل درگیر بودیم... با اینکه مکان داشتیم و غذا هم قرار نبود پخته بشه ولی بهرحال کار ساده ای نبود.. البته دسرهارو خودم درست کردم... سفارش کیک، خرید تم، مهیا کردن لباس، رفتن به آتلیه کودک و... این بین آقا هیراد یه تب ویروسی همراه با عفونت لوزه هم دچار شد که دقیقا یک هفته کااامل از تقویم بی خبرمون گذاشت، بگذریم لز استرسهای من و دلنگرانیها و گریه ها... یک ماه جلوتر مهمونامونو دعوت کردیم که همه برنامه ریزی کنن و منت بذارن و بی بهونه تشریف بیارن، ولی خب...
9 دی 1393

خوشمزه ترین کیک تولدم

قربونت بشه مامان... خوشمزه ترین کیک تولدمو کنار شما خوردم وقتی بغلم بودی شمع ۳۱ سالگیو فوت کردم. خیلی لذیذ بود... کنار شما... کنار بقیه عزیزام... منت گذاشتن و مامان و بابای گلم و خواهرم و همسرش و گلدونش اومدن خونمون... کنارم بودن... بابا مهدی کیک خرید و هدیه... و مهمونای عزیزم با هدیه های خوشگلشون خوشحالم کردن... عزیزدلم، معنی بودنم، دوستت دارم...
25 آذر 1393