عزیز دل مامان و بابا...
عشق مامان ...
مامان قشنگ مهربون اومدن... شما توی فرودگاه خودتو پرت کردی توی بغلش... و جواب محبتاشو اینجوری دادی... کلی هم برای شما سوغاتی آورده... دستشون درد نکنه...
و 5شنبه هم مراسم ولیمه برگزار شد... شما بازم از بغل من به هیچ بغلی منتقل نشدی!! فقط مامان قشنگ که خب اون شب نمی شد زیاد دربند شما باشن... مامانی سوسن هم بودن، من شمارو میذاشتم پیششون ولی خب بازم جیغ می زدی که بیای بغلم... بابا مهدی خیلی کمکم کرد و بارها شمارو برد پیش خودش در قسمت مردانه... خدا عمرش بده...
پسر ناز مامان...
با بابا چند شبه که تمرینت میدیم راه بری... مدتیه هست می تونی کمی بایستی ولی خودت دوست نداری... انگار که بترسی... و خب به گفته دکترت و همۀ دکترا، تا 18 ماهگی هر بچه ای فرصت راه رفتن داره... ولی خب ما بی خیال ننشستیم و سعی کردیم شما رو تمرین بدیم... و خیلی کارساز بوده... چند قدم می ری ولی تنبلی میکنی و سعی میکنی 4دست و پا بری... امروز از صبح سعی کردم خودم تمرینت بدم و خیلی خیلی موثر بود... میشه گفت راه میری دیگه ولی هنوز نفهمیدی که این قابلیت رو داری و باید ازش استفاده کنی... یواش یواش متوجه میشی که از 4دست و پا رفتن خیلی بهتره پسر گلم... این خصلتت هم به بابا مهدی رفته، که 15 ماهگی راه افتاده بوده...
اوایل بهمن ماه 2 تا دندون بالات با هم درومد... مدتی راحت بودی، الان باز آب دهنت راه افتاده فدات بشم... احتمالا دندانهای دیگه ای در راهن... الهی که راحت در بیان...
چند شبم هست که بد می خوابی،بابا مهدی دیگه شاکی شده بود به خاطر من، چون هی نق می زنی و توی خواب بلند میشی و تختتو میگیری و من هی باید بخوابونمت و سخت می خوابی، گل مامان سنبل مامان کاش می تونستم بفهمم اون موقع ها چی می خوای...
کم کم هم به فکر ِ گرفتنت از شیر هستم... هر چند دلم نمیاد از این لذت غیرقابل وصف خودمو محروم کنم، ولی لازمه... یه ماهه که وزن اضافه نکردی، و دکترت گفت تا جایی شیر دادن ایراد نداره که به وزن گیریت لطمه نزنه، و دکتر هولاکویی هم معتقده 14 ماهگی باید شیر گرفتن انجام بشه... ما هنوز وقت داریم ولی حداقل 2 هفته وحداکثر 6 هفته براش مرز مشخص کردن که طول بکشه... ایشالا من سعی میکنم بعد از تعطیلات عید قطعیش کنم... این روزا خیلی خیلی خیلی بیشتر از کل این 13 ماه به می می علاقمندی!! :))