یکساله شدی ماه تمامم
تولد هیراد خان با هماهنگیهای قبلی در روز ۵شنبه ۴ دی ماه در یه سالن کوچولو با حضور تعدادی زوج جوون و دوستانمون برگزار شد...هدفمون این بود که خوشحالیمونو ابراز کنیم، از داشتن یه ماه ۱۲ ماهه... یک ماه کامل درگیر بودیم... با اینکه مکان داشتیم و غذا هم قرار نبود پخته بشه ولی بهرحال کار ساده ای نبود.. البته دسرهارو خودم درست کردم... سفارش کیک، خرید تم، مهیا کردن لباس، رفتن به آتلیه کودک و... این بین آقا هیراد یه تب ویروسی همراه با عفونت لوزه هم دچار شد که دقیقا یک هفته کااامل از تقویم بی خبرمون گذاشت، بگذریم لز استرسهای من و دلنگرانیها و گریه ها... یک ماه جلوتر مهمونامونو دعوت کردیم که همه برنامه ریزی کنن و منت بذارن و بی بهونه تشریف بیارن، ولی خب، بودن عزیزانی که بی عذر نیومدن، بودن دوستانی که تقابل مراسم داشتن و ترجیحشون جای دیگری بود، و بودن مهمانانی که علیرغم جواب مثبت موفق به زیارتشون نشدیم...
مراسم خوب بود... قرار شد مامانم حدودای ساعت ۹ ، ۹ و نیم هیرادو بیاره به ما تحویل بده و بگم از شازده پسر که وقتی جمعیت و شلوغی و بذل توجه ها رو دید بنای گریه گذاشت... تا نیمساعت حاضر نبود حتی سرشو از روی شونم بلند کنه... بعدش هم مراسم یقه کشی داشتیم خخخ... اینقدر یقه پیراهن منو کشید تا بالاجبار رفتم توی دستشویی و لباسمو درآوردم تا گل پسر شیر بخوره... به بخش هدایا که رسبدیم عزیزدل مامان کلی ذوق کرث! مثل مامانش عاشق کادوئه پسرم ...
مهمونای گل خیلی زحمت کشیده بودن... دستشون درد نکنه، ایشالا حبران کنیم...
عکسای مراسم دست عکاس عزیزه، منم با گوشی نمیتونم عکسایی که در دست دارم بذارم، ایشالا در اولین فرصت اضافه میکنم...
پسر ناز مامان...
باورکردنی نیست اون کوچولوی خوشگل پف آلود که وقتی دنیا اومد اولین نفر دیدمش و بوسیدمش، اون نازنین چهره ای که میترسیدم بغلش کنم حالا ۱۲ ماهه شده چراغ خونه ما... که گاهی اینقدر نگاهش میکنم سیر نمیشم و در آخر اشکم مثل همیشه جاری میشه...
قند عسل بابا...
این ۱۲ ماه هر روزش شاهد یه اتفاق تازه بودیم...یه پیشرفت... یه حرکت... و از خدا به اندازه کلیه نعمتهایی که آفریده ممنونم...
هیچی جز سلامتیت و سلامتی خانواده هامون نمیخوام...
نفسم...
قدمهات همیشه روی چشم منه، بخند تا دنیا برام همیشه رنگین کمانی باشه...