سیسمونی - 1
دوران بارداری یه احساسات و شرایط و اتفاقات خاص خودشو داره... تا توی این روزا نباشی نمی تونی خیلیاشو بفهمی... درک کنی... لمس کنی...
یکی از اون حسهای خیلی قشنگ خرید کردن برای نی نی خوردنی ایه که یه روزی از روزای فرداها میخواد بیاد و همۀ لحظه هاتو (بیشتر از امروز) درگیر خودش کنه! سیسمونی دادن رسمیه که از خیلی قدیم توی مملکت ما مرسوم بوده... درست و غلطشو کاری ندارم... یعنی اگه بخوام داشته باشم خیلی باید راجع بهش بنویسم، مثل جهاز دادن من این بخشو وظیفۀ خانوادۀ دختر نمی دونم! اصلا نمی دونم چرا باید خانوادۀ مادر اینکارو انجام بدن در حالیکه تمام تبعات قانونی نی نی به خانوادۀ پدری برمیگرده! اما خب وقتی بخشی از فرهنگت شده دیگه تا زمانی که بخواد یه فرهنگ تغییر کنه توام همپای اون می ری جلو...
و حالا امروز، مامان قشنگ نازنین، برای آقا هیراد، کلی زحمت کشیده و هر چی که لازم بوده خریده... البته از اینم نمیشه فاکتور گرفت که اینقدر وسایل غیرضروری بازار و اقتصاد بیمار و سوءاستفاده چی ها و بدتر از اون کسانی که گمان می کنن باید به همۀ اینا جواب مثبت بدن وارد لیست سیسمونی شده که حد نداره! البته من سعی کردم نذارم این اتفاق و اسیر غیر ضروریات شدن وارد سیسمونی ما بشه... تا اونجایی که تونستم مقاومت کردم! و خب الان گل پسرم یه سیسمونی مناسب داره... که خودم هر بار می رم توی اتاقش دلم نمی خواد بیام بیرون...
خدایا اول و آخر همۀ دعاهام: این روزا رو برای هر کی دوست داره به تصویر بکش...
اول از همه تخت خواب گل پسرم:
دیوارای اتاقش که انتخاب رنگش مشترک بین من و بابایی بوده و تزییناتش هم همفکرانه و زحمتکشانۀ دو نفره!
فرش اتاقش:
لوسترش:
کالسکه جون:
جناب کریر که به خاطر کم جایی رفته بالای کمد!
گهواره دوست داشتنی:
روروئک جان که علیرغم مخالفت من و بابا مهدی، حریف مامان قشنگ نشدیم!
مینی واشر که شدیدا برای یه مامان نغمۀ تنبل لازم بود!
بخشهای بعدی بعدا!