روزای دو نفره...
سلام پسر قوی هیکل من!
دیگه ماشاالله معلومه داری بزرگتر میشی مامانم... ضربه که نه، ولی تکون خوردنات که نشون میده جای شما تنگ شده گاهی دل و رودۀ مامانی رو به درد میاره، ولی آی کیف میکنم... قربونت برم شما همینطوری به این کارات ادامه بده من حالم خوبه خوبه خیالت راحت...
این روزا آخرای پاییزه... هر کی منو میشناسه میدونه به حد مرگ سرمایی هستم برعکس همسرجون! ولی خب... این شامل حال امسال نمیشه... امسال من از گرما دارم خودمو خفه میکنم! با اینکه از دیشب شوفاژها هم بالکل خاموش شدن (طفلی مهدی که با تمام گرمایی بودنش سردش میشه!) ولی من بازم از شدت گرما نمی تونم راحت بخوابم! تمام تنم خیس میشه، اونم من که اصلا به عمرم عرق نکرده بودم... نمی دونم چطوری خودمو خنک کنم... گاهی میگم برم توی راهرو بشینم، یا برم پشت بوم! :) همشم می ترسم باد به شکمم بخوره... خلاصه برنامه ای داریم...
این روزا خیلی برام مهمه که دونفره طی بشه... دوست ندارم هیچی خللی توی با هم بودن دوتاییمون وارد کنه... روزایی که دیگه تکرار نمیشن... و ما بعد از طی این مدت سه نفره میشیم (ایشالا) و مطمئنم اگه مهدی اینطور نباشه (که خب آقایون منطقی و عاقلانه فکر میکنن همیشه) من خیلی حسرت خواهم خورد، اگه از این روزا استفاده نکنیم... درکش برای بقیه شاید سخت باشه... شاید لوس بازی بیاد... و شایدهای دیگه... اما خب من خیلی برام مهمه... که توی خونه باشم... به کارای عقب موندم برسم... کارایی که بعد از اومدن هیراد خان به سلامتی، دیگه امکانش نیست یا تا مدتی نیست...
چند روز پیش دختر یکی از دوستای تاپیکی گل، یه ماه جلوتر دنیا اومد... بگذریم که تا ازش باخبر بشیم چه قدر نگران بودیم... خدا رو شکر سلامتن، و فقط نی نی گل به خاطر عجول بودنش توی ان آی سی یو هست، که خب من همش به فکرش هستم و دعا میکنم زودتر به سلامت مرخص بشه...
از خدا میخوام این مدت هم به سلامت طی بشه... فکر و خیال الکی از ذهنم بره... و هیراد به امید خدا سر وقت و ساعت مشخص شده در کمال صحت دنیا بیاد... به بعدش هم زیاد فکر میکنم... به اینکه باید چیکارا بکنم... با مهدی شب و روز راجع بهش حرف می زنیم... به ایده هامون و فکرامون و برنامه هامون... به اینکه باید دوتامون با هم هماهنگ بشیم و هیچی مهمتر از خودمون دو تا نیست... و از خدا میخوام کمکم کنه اگه نظرات مخالف شنیدم از کوره در نرم، و خیلی نرم برخورد کنم ولی در عین حال برنامۀ خودمونو جلو ببریم...
از امشب می خوام عرق کاسنی بخورم... برای اینکه آقا پسر گلمون خدای نکرده زردی نگیره موقع دنیا اومدن... و اینکه شبها سوپ حاوی جو برای زیاد شدن شیر... شب و روز مطالعه کردن این چیزارو هم داره دیگه!
اینم چندتا عکس باقیمونده: