هیرادهیراد، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

مزمزۀ عشق ما: هیـــــــــــراد

مهمونی سیسمونی

1392/8/13 16:28
نویسنده : مامان نغمه
1,286 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ماهی کوچولوی شیطون من!

چه میکنی با این روزا؟

هفتۀ پیش (دوشنبه ششم آبان) من و بابایی در یه اقدام ناگهانی رفتیم پیش دکتر شاکری و سونو انجام دادم! و صورت ماه شما رو دیدیم... با اینکه سونو معمولی بود ولی اینقد واضح بود که الان راحت می تونم موقع فکر کردن به شما تصورت کنم... به نظرم خیلی کار خوبی کردیم! :)

جونم برات بگه که جمعه مهمونی سیسمونی برگزار شد...

روز قبلش اول رفتم آرایشگاه و یه صفایی به ابروهام دادم... بعدم راهی خونۀ مامان قشنگ شدم و همین طور که هی روی کاناپه دراز کشیده بودم ناظر کارای ایشون بودم! البته تنها کمکی که کردم رنده کردن سیب زمینیها و تخم مرغها و هم زدن الویه بود! بقیه رو طفلی خود مامان قشنگ درست کرد... البته از حق خودم نگذرم دیگه! ژله تزریقی درست کردم اونم برای اولین بار:

ژله موزاییکی درست کردم که واقعا نسبت به خواب آلود بودنم در ساعت 2 نصفه شب بد در نیومد:

یه ژله دو رنگ آبی و قهوه ای هم درست کردم که به تم مراسم بیاد که ازش عکس نگرفتم!

ضمن اینکه توپهای ترافلی هم درست کردم که مهمونا با نسکافه نوش جان کردن از اونم عکس ندارم! ایشالا توی آدرسی که پای عکس اول هست (وبلاگ آشپزیمه) به مرور می ذارمشون...

گیفتهارو سر و سامون دادم:

داخل پیش بندهای گیفت، فال حافظ گذاشتم :)

کیک پوشکی درست کردم:

و تقریبا اینا کارای من بود! که خب مدتها از نظر زمانی وقت برد...

گل پسر مامان... هیراد من... آره... اسم گل پسر من همینه: هیـــــــــــــــــــراد... یعنی مرد خوش رو و خوش صدا! بشارت دهنده...

اینم اسم شما که روی دیوار خودنمایی کرد:

با اینکه من همیشه یه تنه 30-40 نفر رو راه مینداختم... با اینکه چندیـــــــــــــن مدل غذا و دسر و سالاد درست میکردم و تا قبل از اومدن مهمونا همه کارامم تموم میکردم... اما این بار که هیچ کدوم از کارای من اینا نبود خیلی کم آوردم! نفس نداشتم... خسته بودم... و قبل از رسیدن مهمونا یه طورایی داغون بودم! خنده باز خدا رو شکر که تصمیم گرفتم برم آرایشگاه و درست کردن موهامو نندازم گردن مامان قشنگ بیچاره! که کلی خسته بود! و چقدر هم از آرایشم راضی بودم از موهام هم... دست ارایشگر خانوم درد نکنه...

عکسای سیسمونی هیراد خان رو گرفتم... ایشالا از پست بعد به مرور می ذارم...

پسر گلم نفس تنگی های بدی دارم... وقتی دراز کشیدم یهو انگار دارم خفه میشم! بعد می فهمم شما گوله شدی یه طرف! انگار به ریه های من فشار میاد در حدی که مجبورم دهنمو باز کنم و هی بلند بلند و به زور نفس بکشم! هی باهات حرف می زنم و نوازشت می کنم تا کم کم بهتر میشم!

هر روز عارضه های جدید این دو ماه آخر بیشتر به چشم می خوره... ایشالا که به سلامتی طی بشه و تندی بپری بغلمون گلم...

 

از طرف خودم و شما بوس به لپای مامان قشنگ مهربون و بابا یدی گل...ماچ

 

مهمونای عزیز خیلی زحمت کشیدن و کلی هم کادو برای شما آوردن که دست همشون درد نکنه... چندتاشو اسم می برم که یادگاری بمونه...

مامان قشنگ که می خواست بازم کادو بده و دیگه کفر منو درآورده بود و بهش گفتم بابا جان همین مراسمم که راه افتاده به خاطر کادوهای شماست!

مامانی سوسن 200 تومن وجه نقد...

خاله ندا: تشک بازی...

عمه مریم: یه عروسک خرسی

زنعمو فاطی: یه سرهمی

خاله طاهره (خاله من): چند تا اسباب بازی و عروسک

خاله سمیرا (خاله بابایی): یه میکروسکوپ

زندایی مژگان (زندایی من): یه ست کامل لباس نوزادی سایز صفر

زندایی بهجت (زندایی من): با اینکه نیومده بودن یه پتو مسافرتی

مادرشوهر خاله ندا: خیلی ما رو شرمنده کردن و یه صندلی غذای متحرک هدیه دادن...

سیما جون (دختردایی من): یه سرهمی

سمیرا جون (دختردایی من): یه دست لباس

خاله فاطمه (دوست من): یه پتوی کودک

خاله مریم (دوست من): زحمت کشیده بود یه سطل وسایل حمام روبان دوزی شده برای شما با هنر خودش آورده بود

دوستای مامان قشنگ: دو دست لباس 

همسایه های مامان قشنگ:  لباس و اسباب بازی

گیتی جون (دخترعموی من): دو تا عروسک عاشق و 50 تومن وجه نقد

زنعمو کبرا (زنعموی من): وجه نقد

معصوم جون (دخترعموی من): یه دست لباس

دست همگیشون درد نکنه خیلی خیلی زحمت کشیدن و ما اصلا توقعی نداشتیم... فقط قصد دور هم بودن بود...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

مادرانه
13 آبان 92 22:27
عزیزدل مامان......من قربون تو وپسرگلت بشم ایشالا که هیرادمون نامدار بشه ...اگه کاری کردیم همه باعشق به تو ونوه ی عزیزمون بوده...ومنتظر اونرزم که هیرادو درآغوش بگیرم ...


خدا نکنه فدات شم...
دست گلت درد نکنه که هر چی دارم از توئه...
مادرانه
13 آبان 92 23:34
دست خودتم درد نکنه مامانم،خودتم خیلی زحمت کشیدی اصلن فکر نمیکردم که بتونی کاری بکنی اما خداروشکرتونستی کارایی رو که دوست داشتی خودت انجام بدی!


فدای تو من که کاری نکردم
بووووووس
آتا
14 آبان 92 15:28
نمی دونی من چه حالیم، چه ذوقی دارم. قربونش برم، اسم خوشگلشو ببین.
یعنی منو ببخش نمی تونم در مورد بقیه چیزهایی که نوشتی نظر بدم. میخوام برم از اول کل ارشیو رو بخونم.


ای قربونت دوست گلم...
بوووووووووس
آتا
14 آبان 92 15:31
وای من الان کامنت مادرتون رو دیدم.
خطاب به مادرتون:
دست گلتون درد نکنه، هر وقت در مورد شما چیزی نوشته میشه من دقیقا یاد مادر خودم می افتم، شما هم مثل مادر من و خیلی از مادرهای این سرزمین خیلی خیلی مادر هستید. یک فرشته به تمام معنی، الهی همیشه باشید، همیشه سالم باشید، برای دوتا دختر گلتون، برای نوه های قشنگتون و تمام کسانی که براشون عزیزید.


الهی قربونت برم اشک منم در آوردی که آتا جونم
فرزانه مامان علی اکبر
14 آبان 92 15:45
ماشالا به این مامان هنرمند واقعا ژله ها خوشگل شدن سیسمونی هم مبارکه ه ه ه؛ خاله جون ما هم آپ شدیم بیا منتظرتون هستیم


لطف داری گلم
چششششم
فيروزه
14 آبان 92 15:49
دست مامان طيبه مهربون و باباي گلت درد نكنه . الهي كه هميشه سلامت باشند و سايه شون بالاي سرتون و دعاي خيرشون بدرقه راه و زندگي تون باشه



قربونت دوست گلم مرسی
tdv,ci
14 آبان 92 15:53
اي جووووووووووووونم به هيراد خان ... ايشالا كه نامدار باشه ...
اميدوارم كه روزهاي باقي مونده از بارداري هم به سلامتي و خوشي سپري بشه و گل پسري به دنيا بياد و بشه چراغ خونه تون ... مزمزه ي عشق واقعا برازنده است براش
مامان نغمه بيا بغلمممممممم


مرسی عزیزدلم... مرسیییییییی
بووووووس
فيروزه
15 آبان 92 9:08
اسمم رو : tdv,ci
tdv,ci = فيروزه


آره خودم جاسازی کردم فهمیدم ))