این چند روز...
سلام عشق من...
حال و هوات چطوره؟ پاهای کوچولوت که می کوبی به زیر دنده های مامانی و نمی ذارن یه ذره غیر صاف بشینه خوبن؟ دستای ریزت که انگشت می کشن به دست بابایی چی؟ الهی قربون سکسکه هات برم که چند وقته تجربشون میکنم... بار اول که داشتی سکسکه می کردی 16 آبان بود... خیلی برام جالب بود... بابایی توی موتورخونه با آقای تعمیرکار مشغول کار بودن تا گرما بیاد توی خونه هامون، و من دیدم هی شکمم می پره بالا! و حدود 5-6 دقیقه ای ادامه داشت... مستمر... اولش کلی خوشم اومد و لذت بردم... آخه بعضی جاها خوندم که سکسکه باعث چاق شدن نی نی می شه! بعد دیدم تموم نمیشه نگران شدم، گفتم نکنه دلت درد بگیره! سریع توی نت سرچ کردم و همۀ مقاله ها میگفت تا 10 دقیقه هم ممکنه طول بکشه... وای خیلی برام جالب بود...
پس اولین سکسکه شما رو در روز پنجشنبه 16 آبان ثبت می کنیم عزیزدلم...
این روزا بی تابیمون زیادتره...
مامان بابایی توی جشن سیسمونی به ما وجه نقد داد، ازمون خواست خرج خودمون نکنیم :) بریم و برای شما چیزی بخریم... ما هم تصمیم گرفتیم به آینده فکر کنیم و بریم برای شما صندلی ماشین بخریم... هر چند کریر شما تا یه سالگی قابل استفاده در ماشینه... بابا مهدی موافق نبود البته... ولی خب من میگفتم پول الکی از دستمون میره! و صندلی هم گرونتر میشه! و خب البته باید روی اون پول اهدایی بازم پول می ذاشتیم!
اول رفتیم تیراژه... چند تا مغازۀ مربوطه رو دیدیم ولی قیمتا نمی دونم چرا اینقده بالا بود!
بعد رفتیم بهار... و خب قیمتا متعادل تر بود حتی همونا که توی تیراژه هم دیدیم! ولی با صحبتای فروشنده ها هم به این نتیجه رسیدیم که واقعا خریدن صندلی الان کار بی فایده ایه! وقتی کریر قابل نصب در ماشینه و خیلی هم امکانات خوبی داره... برای همین سریعا رفتیم و پولو خرج لباس کردیم... برای عید آقا هیراد... وای خدا... یه چهارتیکه مارک دار و یه سوئیشرت و شلوار گپ با بادی همرنگش... از دیشب داریم هی نگاش می کنیم و هی می میریم!! :) مبارکت باشه مامانی...
اون لباسای کوچولویی هم که روی بند رخت دیده میشن لباسای آقا هیراده! لباسای سایز صفر و در واقع زیرلباسیا و بادیاش که به گفتۀ خیلیا شستمشون که به خاطر دست به دست شدن و شاید آلودگی براش ضرر نداشته باشه... حالا مونده اتو کردنشون...
پسر گلم... این روزا خیلی سختتر زندگی میکنم!
نفس تنگی و اینا به کنار... قلمبگی شکم هم... هورمونام ریخته به هم و همش دلم می خواد گریه کنم! گاهی هم الکی خوشحالم! دیوونه شدم نه؟! :))