نذری...
مامانی این روزا درگیر تغییراتیم... اول توی ذهنمون هی اهدافمونو می چینیم کنار هم، بعد هی قاطی میکنیم... یکی از اون تغییرات که شب و روز داریم بهش فکر میکنیم تعویض خونه هست... همین که تصمیم گرفتیم شما رو داشته باشیم خدا یه لطف بزرگ بهمون کرد و در عرض دو هفته خونمونو عوض کردیم... خونه کوچولوی یه خوابمون شد دو خوابه! البته الانم هنوز کوچولوئه ولی خب شما اتاق داری برای خودت... همین که خونه عوض کردیم بابایی شغلشو تغییر داد... اینا همه به برکت وجود شما بود...
ولی خب... الان 52 تا پله رو بالا و پایین رفتن کار سختیه... مخصوصا وقتی شما بغل منی، و مخصوصا وقتی تنها باشم... که خب بار و بندیلم هست... باید یه فکری بکنیم... یه تصمیم گیری خیلی سخته... باید واقعا همۀ جوانب رو بسنجیم... توی این گیر و دار بی ثباتی نرخ و قیمت توی مملکت ما، نمیشه بی گدار به آب زد... نمیشه خونه رو فروخت و یهو با نوسان قیمت بی خونه موند... نمیشه هم همش درجا زد... یعنی اینکه فقط بخوایم خونه عوض کنیم کار درستی نیست، علاوه بر بار فکری و استرسیش، زحمتم داره، و خب باید یه پیشرفتی توش باشه... و بدون وام گرفتن امکان پذیره؟؟ نه... اونم بهره های کلان وامهای بانکی... ماشاالله... هر روز که می پرسیم بیشتر مخمون سوت میکشه...
گاهی می شینیم هی فکر میکنیم خب خونه رو نفروشیم رهن بدیم بریم رهن... ولی خب اینم کار سختیه برای ما... برای ما که تنوع طلبیم و هر روز یه شکلی خونه رو در میاریم...
خلاصه عشقم همش داریم فکر میکنیم... دو دو تا چهارتا ها به کنار... هی داریم به مناطق مختلف فکر میکنیم که بشه لااقل یه پیشرفت قابل توجهی هم در آینده داشت...
شما با دل کوچیک و پاکت دعا کن درست بشه... چیزی که به صلاحمونه... هر روز تقریبا مشتری میاد برای خونه... خودت از خدا بخواه که یه مورد مناسب هم ما پیدا کنیم که همزمان و به صورت موازی جفت معامله ها اگه خیره صورت بگیره...
فردا... فردا دارم نذری می پزم... عدس پلویی که پارسال خواب دیدم... خواب دیدم که نذر حضرت زهرا بود و خوردیمش و شما سه روز بعد توی یه بی بی چک مهربون به ما سلام کردی... نذر کردم که هر سال ولادت حضرت فاطمه عدس پلو بپزم... میزان تعیین نکردم، همین در حد ساختمون خودمون کفایت میکنه...
الهی همیشه تنت سلامت باشه عشقم...