هیرادهیراد، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

مزمزۀ عشق ما: هیـــــــــــراد

بازم تو سرماخوردگی؟

1393/2/4 7:08
نویسنده : مامان نغمه
624 بازدید
اشتراک گذاری

مامان قربونیت بشه الهی...

شنبه عصر بود که به خاطر اینکه از صبح یه طورایی همش توی نق نق بودی و یه جورایی هم داغ، برات درجه گذاشتم... البته بابایی گذاشت و گفت حدود 37/7 درجه هست... خب این به قول خواهری تب نیست ولی دمای طبیعیتم نیست... گفتم شاید کم شیر خوردی برای اینه... بهت استامینوفن دادم و زود خوابت برد... و منم هر از گاهی هم چکت می کردم هم بهت به زور شیر میدادم... تا ساعت 3 صبح می ترسیدم بخوابم و تبت بالا بره... ساعت 3 بابا مهدی به زور و دعوا گفت باید بخوابی، چیزی نیست...

صبح ساعت 8 بود دیدم گرفتگی بینیت مثل همیشه نیست، ممکنه سرماخورده باشی... به مامان قشنگ زنگ زدم که میخوام شما رو ببرم دکتر... اون بنده خدا هم نگفت که داشته لباس می پوشیده با داییها برن بهشت زهرا، برای روز مادر... سریع با آژانس اومد و راهی شدیم... دکتر گفت که یه کوچولو سرماخوردی... از دست بابا مهدی که سرماخورده بود و به شما هم منتقل کرد! و قد و وزنتم چک کرد و گفت از 4 ماهگی باید بهت غذای کمکی بدم... البته اسمش غذا که نیست لعابه قلب ولی خدا می دونه چه ذوقی کردم اصلا دلم می خواست عین دیوونه ها بخندم فقط! آخه همیشه آرزو داشتم برای شما غذا بپزم حتی اگه حاصل زحمتی که بخوام بکشم روزی یه قاشق خوردن ِ شما باشه... دکتر گفت یه سیب زمینی و یه هویج و یه پیمونه برنج نیم دونه رو بپزم و از لعابش روزی یه قاشق بدم شما بخوری و به تدریج زیادش کنم... وای که چه کیفی میده...

از مطب یه سره رفتیم خونه خودمون... آخه روز نذری پزی من بود... مامان قشنگ می خواست بره خونه منتها دید من کلی کار دارم و شما هم مریضی بنده خدا موند... خوبه پیاز داغارو روز قبل انجام داده بودم... دیگه تند تند عدس پلوی نذری پخته شد و تزیین شد و توی ساختمون پخش شد و مامان قشنگ تندی رفت خونشون... الهی قربونش برم من...

بعد از رفتن مامان قشنگ هر کاری کردم نتونستم با وجود اینکه شما هم خواب بودی، بخوابم... بابایی اومد و شب حاضر شدیم و رفتیم خونۀ مامانی سوسن... عمو هادی و زنعمو فاطی هم اومدن... شب بدی نبود... هدیه مامانی سوسن که یه کارت هدیه بود دادیم و یه مقداری هم به من لطف کردن هدیه دادن...

از اونجا هم رفتیم خونۀ مامان قشنگ... چون دوشنبه ها من می رم سرکار، منتها چون شما تازه سرماخورده بودی من ترجیح دادم نرم...

دوشنبه شب هم خاله ندا اینا اومدن اونجا... خاله ندا برای شما یه ماشین بن 10 خریده بود دست گلش درد نکنه...

 

 

برای منم یه ساق شلواری خوشگل، جالب اینه که مامان قشنگم برای من یه ساق شلواری و یه ست ظرف یخچال فریزری گرفته بودن با یه تی شرت... و جالب تر اینکه منم برای خاله ندا ساق شلواری گرفته بودم! نیشخند خلاصه وقتی کادوهامونو به هم دادیم کلی خندیدیم... چی لازم تر و مورد نیاز تر از ساق شلواری؟؟ اونم رنگ و وارنگ؟ والا...

---------------------------------------------------

دست گلت درد نکنه پسرم... بابا مهدی گفت که شما بهش گفته بودی برای من هدیه روز مادر (اولین روز مادر) یه گوشواره بخره چشمک مرسی پسر گلم... خیلی قشنگ بود... دست بابا مهدی گل هم درد نکنه...

پسندها (1)

نظرات (7)

مامان نی نی کوچولو
4 اردیبهشت 93 23:50
آخی خاله قربونت برهمامان نغمه گل خدا قبول کنه نذری را.انشاالله هر چی از خدا میخواین بهتون بده عزیزمآخی هیراد جونم می خواد غذا بخوره قربونت برم ناناز
مامان نغمه
پاسخ
مرسی عزیزدلم
دریا
4 اردیبهشت 93 23:50
عزیزم روزت مبارک پسمل ما چرا سرما میخوره الهی خاله قربونش بره نگران نباش گلم فقط تو اینجور مواقع تب مهمه که تو خوب حواست بوده نغمه جون وزن پسملی خوب بود وزن مهرسام که تو این ماه اصلا خوب نبود دلم خون شده به خدا
مامان نغمه
پاسخ
مرسی گلم از باباش گرفته بود والا وزنش بد نبود، زیادم اضافه نشده ولی خب دکتر گفت ماهی 400 گرم کافیه
مادرانه
5 اردیبهشت 93 9:30
خدا نکنه گلم...ان شالله شما ها همیشه سلامت باشین من شادیتونو ببینم
مامان نغمه
پاسخ
فدات شم
مامان بهراد
5 اردیبهشت 93 16:11
آخی هیراد کوچولو سرماخورده مامان هیراد چرا دکتر گفت بهش غذا بدی؟ وزنش پایینه؟
مامان نغمه
پاسخ
نه دیگه، از 4 ماهگی غذارو براش شروع کرد، این گوگولیا باید از یه زمانی به غذا بیفتن
حبه قند
5 اردیبهشت 93 18:52
وای نغمه جون ناراحت شدم بابت سرماخوردگی هیراد. امیدوارم زودی خوب بشه. آخی حالا باید واسه نی نی غذا بپزی مبارک باشه. دیگه پسری ما داره بزرگ میشه. چه مامان مهربونی داره خدا حفظش کنه واست روزت هم مبارک باشه عزیزم. انشاله همیشه خوب باشید.
مامان نغمه
پاسخ
ایشالا چشم بزنی این روزا برات رسیده... فدای تو
زهرا
8 اردیبهشت 93 11:17
میگم یکم زود نیست برای غذای کمکی؟شیرتو می خوره نغمه ای؟ نذرت قبول و گوشوراه های جدید هم مبارک باشه عزیزم
مامان نغمه
پاسخ
دکترش گفته دیگه، حتما زود نیست... توی ایران از 6ماهگی شروع میکنن خارج از ایران از 4... آره عزیزم شیر خودم... مرسی خانومی
مامان الینا خانم
8 اردیبهشت 93 18:14
سلام عزیز امیدوارم از بلا به دور باشه و هرگز هیراد عزیزم مریض نشه راستی عزیز واسه غذا خوردن زود نیست مگه نباید تا شش ماهگی فقط شیر مادر بخورن اگه بدونی من با الینا چی میکشم اصلا شیر نمیخوره نمیدونم چرا اینجوری شده این روزا کلی اذیت شدم همش غصه میخورم میگم اگه دیگه شیرم ونخوره چیکار کنم دکترش میگه نگران نباش گرسنش بشه میخوره اخه 4 ساعت یه بار اونم 2 دقیقه شیر نمیخوره کاش میشد منم شروع کنم بهش کمک غذا بدم راستی عزیز دیگه به ما سر نمیزنی
مامان نغمه
پاسخ
سلام خانومی راستش بستگی به نظر دکتر داره، بعضیا موافق 4 ماهگی هستن بعضیا 6 ماهگی... خارج از ایران همه از 4 ماهگی شروع میکنن... غذایی هم که هیراد از این ماه میخوره در واقع فقط لعابه تا بدنش کم کم عادت کنه... شیرخشک هم نمی خوره؟