سیزده به تو!
سیزده بدر امسال تنها سالی بود که ما بیرون نرفتیم، همیشه توی خونه بابایی هم اگه به کوه و دشت و دمن نمی رفتیم، تئاتری، سینمایی، سفره خانه ای و شامی در رستورانی داشتیم...
امسال گفتم که صبح بریم بام تهران... مثل پارسال... بابایی گفت با هیراد؟ گفتم آره می پوشونیمش خب... ولی خب نرفتیم... کلا کسل شدم دیگه... شبش هم با خاله ندا اینا و مامان قشنگ و بابا یدی قرار بود بریم سفره خانه شبستان که خب یه چیزایی پیش اومد و نشد و نرفتیم...
در عوضش دوازده بدر داشتیم! شما رو بردیم پارک لاله ولی از اونجایی که نسبت به باد نگاه خصمانه داری و فکر کردی که باد دشمنته و یه چیزیه که داره بهت حمله میکنه همش گریه کردی... ما هم سریع اون اوایل چرخیدیم و تندی سوار ماشین شدیم و راهی خونه مامان قشنگ...
روز چهارده فروردین هم رفتیم خونه عمو سروش و کلی از شما عکس گرفت... دست گلشون درد نکنه... یکی از یکی ماهتر شد...