هیرادهیراد، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

مزمزۀ عشق ما: هیـــــــــــراد

مامان مریض...

1392/12/19 11:31
نویسنده : مامان نغمه
542 بازدید
اشتراک گذاری

یه روزایی هست که مامان حال نداره... ببخش مامانو پسرم... ببخش اگه اون موقعها تو گریه میکنی و منم میشینم گریه میکنم... ببخش گل ناز مامان... وقتی سرما خورده باشی و دندون دردم داشته باشی و دلتم پر درد، خب خیلی سخته... الهی وقتی بزرگ شدی هیچ کدوم اینارو نداشته باشی... ایشالا اصلا ندونی درد دل چیه... فقط بخندی و شاد باشی...

مامانم، دیروز برای اولین بار برات درددل کردم... وقتی گریه کردی و منم خیلی حالم بد بود و مامان قشنگم رفته بود و بابایی هم توی راه بود، بغلت کردم و سرتو گذاشتم روی شونه هام و برات حرف زدم... حرف زدم و گریه کردم... حرف زدم و گریه کردم و راه رفتم! تو جیک هم نزدی... شاید یه ربع، شاید بیشتر بود... بعد کم کم دیدم خوابت رفت... وقتی چشمای بسته و نازتو توی خواب دیدم دلم خواست برای معصومیتت بمیرم... از خدا خواستم هیچ وقت من مانع خوشبختی تو نباشم، از خدا خواستم هیچ وقت دلت از من نگیره، همیشه به چشم یه کوه و پشتیبان بهم نگاه کنی... همیشه اولین دوستت باشم...

پسرم، مرسی که گذاشتی برات صحبت کنم مرسی که هستی تا من گاهی نگاهت بکنم و نفس عمیق بکشم... کمی تا قسمتی آرومترم... معصوم من... برای مامان دعا کن... مامان توی روزگار روحی خوبی به سر نمی بره...

کاش منم می تونستم مثل تو ساعتها زل بزنم به لوستر، به نگینای مبلا، به لوله گردسوزای روی دیوار و هر از گاهی براشون حرف بزنم... اما یه چیزی، متاسفانه توام الان می دونی درددل چیه... یادم افتاد سه شب پیش، وقتی بابایی فیلمی که روز واکسن زدنت ازت گرفته بود و داشتی با صداهای مخصوص به خودت برای بابا حرف می زدی رو نگاه میکرد، یهو نعره زدی، گریه کردی، هیچ جور آروم نشدی تا فیلم قطع شد! وقتی آروم بودی و داشتی شیر می خوردی، دوباره فیلمو گذاشتیم دوباره لباتو جمع کردی، بغض کردی و داشت گریه ات شروع میشد که قطعش کردیم و فهمیدیم خودت می فهمی که مال چه وقتیه، از روی صدای خودت تشخیص میدی که داشتی برای بابا درددل می کردی و از روز بد واکسن می گفتی... الهی بمیرم برات جوجه کوچولوی نازم...

لازم به ذکره که هنوز حلقۀ شما نیفتاده... نصفش جدا شده نصفش نه! وضع بدیه طفل معصوم من... الهی زود حلقت کامل و درست و به صحت بیفته...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مادرانه
19 اسفند 92 11:44
خوندمو گریه کردم ....اشکمو در آوردی مامان جان .. ولی اینو بدون ایشالا وقتی بزرگ شد اما نخواست که تو عین یه کوه پشتش باشی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان نغمه
پاسخ
نبینمت گریتو مامانم... یعنی میشه نخواد؟؟؟؟
حبه قند
19 اسفند 92 13:00
مامانی کلی دلم گرفت الهی که چقدر سختت بوده که واسه هیراد درد و دل کردی. خانومی انشاله براختی طی میشه گاهی با زمان داد. راستی لباسای پسرکمون مبارک باشه الهی همیشه لباتون خندون باشه.
مامان نغمه
پاسخ
آره گلم خیلی سخت بود و سخته... دعا کن برام با این روزای پاکی که داری
آتا
20 اسفند 92 1:46
عزیزم قربون پسر کوچولو که شده گوش برای سبک شدن مامانش، چقدر اقایی کرده جیک نزده تا مامانش سبک بشه. انشالله که همون مادری بشی که میخوای و دوست داری.
مامان نغمه
پاسخ
فدای تو دوستم