هیرادهیراد، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

مزمزۀ عشق ما: هیـــــــــــراد

میریم که واکسن بزنیم!

1392/12/6 12:19
نویسنده : مامان نغمه
650 بازدید
اشتراک گذاری

امروز چهارمین روزیه که به صورت مستمر با هم دو تایی توی خونه ایم... روز اول کمی تا قسمتی برام سخت بود... اما روزای بعد شما پسر گل مامان بودی... هوای همو داشتیم حسابی... هرچند گاهی توی شیرخشک خوردنت اذیت میکردی ولی خب...

دیروز مامان قشنگ هر چی اصرار کرد بیاد دنبالمون و ببردمون خونشون قبول نکردم، درسته که اوایل خیلی سخت بود برام، اما شاید منم مامان قویتری شدم... هرچند هنوز خیلی کار دارم تا اون مامانی بشم که خودم دلم میخواد...

دیشب هم رفتیم خونۀ مامانی سوسن... بعد از شام برگشتیم خونه و شیرخشک جدیدی که دکتر برات تجویز کرده بودو گرفتیم و برای اولین بار خوردی... با شیرخشک قبلی (آپتامیل1) من از اول همش حس میکردم موقعی که می خوری گلوت میگیره، یعنی یه صدای خش خش میداد... همه میگفتن مشکلی نیست... ولی من همش خیال میکردم شاید به پروتئین گاوی حساسیت داری... تا اینکه جریان شل بودن شکم شما پیش اومد... دکتر گفت لعاب برنج بخوری اگه افاقه نکرد برات بیومیل سویا بگیریم... دکتر دقیقا همون تشخیصی رو داده بود که من از چند روزگی شما بهش پی برده بود از خود راضی دیشب وقتی شیر خوردی اصلا گلوت خش خش نکرد... هی سینتو صاف نکردی... من کلی ذوق کردم... البته که با یه بار خوردن چیزی مشخص نمیشه... امیدوارم بهت بسازه... دل درد نگیری... و خدا بهترین رو سر راهمون قرار بده... برای رشد همه جورۀ شما...

الان وسایلمونو جمع کردم... یه ساک که خودم بدستم بگیرم یه ساکم که شب بابایی بیاره با کریر و وسایل خوابت... داریم می ریم خونۀ مامان قشنگ که شما حمام کنی و فردا صبح... نگران فردا صبح واکسن دوماهگیتو بزنی... گریه دل توی دلم نیست پسرکم... همش می ترسم اون موقع چشمم بیفته به نگاه مظلومت... و گریه ای که چونتو می لرزونه... ایشالا که اذیت نشی گلم...

فردا دو ماهت میشه ماه من... 60 روز که تو دنیای منو رنگی تر کردی... حالمو عوض کردی... دیوونه ترم کردی... از هر چی غیر خودت منو بریدی... عاشقتم... دم به دم هم عاشقترت میشم... گاهی وقتی داری شیر می خوری و معصومانه نگام می کنی هی ازت سوال میکنم که تو واقعا از منی؟ از جون منی؟ آخه چرا اینقده میخوامت... بعد هی قربون صدقت میرم... فدای تو بشم الهی...

دو سه روزه من برات علاوه بر شعرای کودکانۀ کتابات، شاهنامه می خونم! باباتم شبا گلستان و بوستان سعدی... چشمک آخه از پایان دو ماهگی قدرت یادگیری و حافظۀ شما رو به تقویت شدن میره... میگن هر چی با شما حرف بزنیم، برات کتاب و شعر بخونیم خیلی خوبه...

سری قبل که بردیمت حمام، یادم رفته بود برات جوراب یا پاپوش ببرم، شلوارتم جوراب نداشت، برای اینکه سرما نخوری از جورابای گلشید گلی، دختر خالۀ نازت که خونۀ مامان قشنگ بود پات کردیم... کلی هم خندیدیم... ببخشیدا نیشخند

 

عاشق این عکستم... اینجا به قول بابات شدی محور شرارت!

 

 

ایشالا همیشه تنت سالم باشه نفس من...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

هاله
6 اسفند 92 12:37
هيراد خاله خيلي وقته اينحا نيومدم اميدوارم منو ببخشي.ماشاله واسه خودت مردي شدي در ضمن خيلي هم شبيه مامانت داري ميشي.واكسنت هم اميدوارم به راحتي بزني و اذيت نشي عزيزم.بوووووس
مامان نغمه
پاسخ
مرسییییییییییی خاله هاله مهربون... رادوین جونمونو ببوس
حبه قند
6 اسفند 92 20:53
مامانی من شنیدم 4 ساعت قبل از واکسن نی نی ها قطره استامینوفن بهش بدین که تب نکنه نی نی حالا از دکترش هم بپرس. امیدوارم پسر قوی باشه هیراد جونی. نازنین پسر این عسل.
مامان نغمه
پاسخ
یه ساعت عزیزم حدودا... طفلی بچم خیلی اذیت شد
مامان طاها 0 مامی غزل
7 اسفند 92 9:41
سلام عزیزم خوبی واکسن 2 ماهگی ر وهم زدیم - چه زود میگذرزه این دوران و این فنگل ها بزرگ میشن هیراد ماشالله خیلی نازه خدا حفظش کنه عزیزم
مامان نغمه
پاسخ
سلام گلم بله واقعا زود بزرگ میشن مرسی عزیزم
نبات خانومی
7 اسفند 92 12:25
ماشالا هزارماشالا چه بزرگ شده. آفرین به مامان نغمه ی قوی... فکر کنم الانا دیگه واکسن نوش جان کرده آقا هیراد ایشالا همیشه سلامت باشه
مامان نغمه
پاسخ
قربونت گلم بچم خیلی اذیت شد حیلی
زی زی بانو
7 اسفند 92 13:47
هیراد جیگرررررررررر ایشالا برای واکس دوماهگی اذیت نشی خوشگگگگگگگل خاله
مامان نغمه
پاسخ
مرسی گلم لطف داری اذیت که شد خاله خانوم
مامان الینا خانم
7 اسفند 92 17:06
به به گل پسرمون 2 ماهه شده مبارکه امیدوارم تب نکنه واسه واکسنش من واکسن الینا رو زدم دخملم اصلا اذیت نشد خدارو شکر راستی من فکر میکردم الینا از هیراد خان 1 ماه بزرگ تره که فهمیدم نه همش 3 روز الینا 4 دی به دنیا امده ان شالله جفتشون همیشه سالم باشن وسلامت میبوسمتون
مامان نغمه
پاسخ
مرسی گلم حسابی هم تب کرد... نه عزیزم اتفاقا منم تعجب کردم ایشالا
آتا
8 اسفند 92 0:36
عزیزم امیدوارم زیاد اذیت نشده باشی
مادرانه
9 اسفند 92 11:00
ان شاالله همیشه سلامتیشو ببینیم ......واقعن بچه م اذیت شد اما خداروشکر زودم تموم شد
مامان نغمه
پاسخ
قربونت برم
فيروزه
10 اسفند 92 9:07
الهي بميرم ... توي نظرها خوندم كه نوشتي شير كوچولو اذيت شده منه خرس گنده با اين سن هنوز از آمپول ميترسم و از زيرش در ميرم خب
مامان نغمه
پاسخ
دور از جونت... راستش از واکسن و سوزنش اذیت نشد... تب کرد و درد داشت
نبات خانومی
10 اسفند 92 13:01
الههههههههییییییی الان خوبه؟
مامان نغمه
پاسخ
خدا رو شکر دوستم