هیرادهیراد، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

مزمزۀ عشق ما: هیـــــــــــراد

هفته بیستم...

1392/8/13 18:52
نویسنده : مامان نغمه
442 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جناب انبۀ خوردنی من...

به برکت انبه شدن شما، منم این هفته دلی از عزا درآوردم! همش فکر میکردم انبه به خاطر خیلی گرم بودنش کلی خطر داره، ولی تحقیق کردم دیدم اونجوریام نیست بابا! می تونم لااقل هر از گاهی بخورم... منم که دلم خیلی شیر انبه، یا انبه بستنی می خواست و همیشه دوست دارم... این شد که دست به کار شدم و شیر انبۀ بسی خوشمزه درست کردم و حسابی کیف کردم... توام قطعا کیف کردی عزیزم... نوش جونت قلب

جونم برات بگه که یه مرحله از کارمون جلو افتاد...

دکتر برای 10 شهریور سونوی آنومالی که همون غربالگری مرحلۀ دومه رو برای من نوشته بود... از این ورم بی حرف پیش ما میخوایم این هفته بریم سفر، سمتای جنوب، کیش دوست داشتنی... مامان قشنگ هم گفت حالا که دارین می رین من پول میدم با سلیقۀ خودتون کالسکه و کریر و اینا رو بخرین... خب... این درست... اما اگه یه وقت توی سونوی قبلی جنسیت شما گل گلاب خان رو اشتباه گفته بودن، بعد ما هی می رفتیم پسرونه می خریدیم بعد شما گل دختر میشدی چی؟! این شد که گفتم خب یه سونو قبل از سفر برم... دفترچمو دادم خاله ندا که ببره برام بنویسه... اما همون روز یهو یادم افتاد چرا یه سونوی معمولی برم؟ خب آنومالی رو زودتر بنویسه که برم! برای همین سریع مزاحم دوست گلم، نسترن جون شدم و ایشون و همسرشونم محبت کردن و برای من پارتی بازی کردن و از دکتر شاکری وقت گرفتن... که من معطل نشم... من و بابایی هم رفتیم سونو... این دفعه چون همین رسیدیم رفتم داخل، فرصت نکردم استرس بگیرم! نیشخند همین توی مانتیور دیدیمت، دکتر گفت قبلا هم گفته بودم بچتون پسره نه؟ که ما یهو فهمیدیم بله خریدای قبلی هم همه درست انجام شده بوده... همه چیتو چک کرد، قلبتو دیدیم، ستون مهره هاتو... داستانتو! خنده خلاصه کلی هم با دکتر حرف زدیم و خیالمون که راحت شد اومدیم بیرون و زودی به مامان قشنگ و خاله ندا زنگ زدم... و بعدم یه مقدار پیاده روی...

حالا دیگه دلم میخواد همش برات خرید کنم گلم... اسمتم نمیگم... تصمیم گرفتیم دیگه اسمتو که واسه خودمون قطعی کردیم به کسی نگیم! تا وقتی که لازم باشه یعنی وقتی دنیا بیای... اینجوری بهترتره خب! راستشو بخوای دیروز کلی سایتهای اسمُ بازم گشتم... حتی بازم بعضی از اسمارو نشستم نوشتم... عصری با بابایی نشستیم همشونو از منظر زبان شناسی هم نگاه کردیم و بررسی! دیدیم کار از این حرفا گذشته... هیچ اسمی به دلمون نمیشینه... قربونت برم، دیگه توی جمع دونفرۀ خودمون لااقل به اسم صدات میکنیم... مطمئنم خیلی بهت میاد... خیلی زیاد...

دیشبم خوابتو دیدم... بغلت کرده بودم... اصلا وقتی بیدار شدم دلم میخواست خودمو بکشم... یه حسی بود که دلم نمی خواست تموم بشه... خیلی دوستت دارم... خب؟

با توجه به اینکه الان توی هفته بیستم هستیم اینم عکس شما انبۀ خوشمزۀ 22 سانتی ما:

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)