هیرادهیراد، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

مزمزۀ عشق ما: هیـــــــــــراد

هفتۀ هفدهم...

1392/8/13 18:51
نویسنده : مامان نغمه
483 بازدید
اشتراک گذاری

آووکادوی نازنین من...

ببخش که اینقدر دیر نوشتم... می دونم از مامانی که یه روزی خودکار از دستش نمی افتاد بعیده این همه دیر بجنبه برای نوشتن، ولی خب کار و خستگی و تنبلی مامانانه رو هم که اضافه کنی شاید بتونی ببخشیم نه؟

عزیزم این روزا نگرانت بودم... نه نگران ِ نگران... ولی خب یه مدت که از دیدن شما و شنیدن صدای قلبت میگذره اصلا انگار یکی با دست و پا و بیل و کلنگ داره توی دلم رخت میشوره! به روی خودم نمیارم ولی خب این مدلیم دیگه! یه مامان زیادی حساس... بده نه؟ :)

دیروز وقت دکتر داشتم... باید ویزیت میشدم ببینه همه چی خوبه... از صبح با مامان قشنگ و خاله ندا و گلشید جونم رفتیم بازار... بگذریم که حال همشونو گرفتم... بسکه هی حالم بد میشد... یعنی هی ضعف می کردم... تازه سعی کردم خیلی به روی خودم نیارم... ولی خب نشد! فهمیدن... ماه رمضون هم هست و نمیشد درست حسابی چیزی خورد... این شد که زود کارمونو تموم کردیمو برگشتیم خونۀ مامان قشنگ... بابایی هم بهم گفت که با من میاد دکتر و من خیلی خوشحال شدم...

رسیدیم مطب دکتر، برقا قطع شده بود... منم فک کردم اگه بخواد صدای قلب شمارو پخش کنه حتما نیاز به برق داره و کلی دمغ شدم! ولی خب اینجوری نبود... اول از رو شکم شما رو تخمین زد و گفت به اندازۀ خوبی رسیدی ماشاالله... بعدم صدای قلبت... اولش پیدا نمی کرد! ولی وقتی پخش شد کلی ذوق کردم... تند تند تند تند... پیتکو پیتکو... ماشاالله... بعدشم گفت من تکونای شمارو می فهمم یا نه؟ منم گفتم یه چیزای ریزی مثل نبض که نمی دونم شمایی یا توهمه؟! دکتر تعجب کرد و خندید و گفت اگه اینطوره که یا من خیلی زرنگم یا شما خیلی زبلی عزیزم :)وزنم هم نسبت به سری قبل دو کیلو زیاد شده بود و دکتر راضی بود :)

برام قرص آهن نوشت... و سونو گرافی آنومالی برای هفتۀ بیستم... خیالم خیلی راحت شد البته می دونم باز از یکی دو هفتۀ دیگه نگرانیای مامانانه میاد سراغم...

عزیزدلم با اینکه فردا هفتۀ 17 تکمیل میشه ولی عکس این هفتۀ شما رو یادم رفته بود بذارم... اینم نی نی گل من در هفتۀ 17:

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

پرتو
13 مرداد 92 13:06
نگرانی خوب نیست مامان خانوم ههههههههههه هر چند خودم از تو بدترم خدا رو شکر که همه چی خوب بوده مواظب خودت و نینی گلت باش دوستم


چشم عزیزم... ایشالا روز به روز بیشتر به خودمون کمک میکنیم
مادرانه
15 مرداد 92 0:04
دخترگلم خداروشکرکه همه چی خوب بوده...اینو فقط بدون که نگرانی مامانانه هیچوقت تمومی نداره .....چون مامانا همیشه نگران بچه هاشون هست


قربونت برم
مامان ی نی نی
16 مرداد 92 16:30
manam hamninjoriam ...hey dos daram b y bahone beram pishe doki seda ghalbesho beshnavam


الهی همیشه صداش آرامش بخش زندگیت باشه عزیزم