هیرادهیراد، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

مزمزۀ عشق ما: هیـــــــــــراد

بمون برامون...

1392/2/17 14:10
نویسنده : مامان نغمه
296 بازدید
اشتراک گذاری

زندگی افتاد رو غلتک... فهمیدم باید کنار بیام که این ماهم نیومدی... تا اینکه...

فردای آزمایش خاله پری اومد مثلا! مثل همیشه لکه بینی اولیه... اما تا 3-4 روز فقط در حد همون لکه موند... برام عجیب بود و البته کمر درد عجیبی هم داشتم... بابایی گفت یه بار دیگه بی بی بذار بعد قرص بخور... تا اومدم بهش بخند گفت میدونیم که منفیه خب... رفتم داروخونه یه بی بی که دروغگو نباشه خریدم... اومدم خونه و خونسردانه تستش کردمُ سعی کردک بهش بی اهمیت باشم همچین که دستامو میشستم بهش فحشم دادم!! اما...

اما بی بی بیچاره حقش فحش خوردن نبود! سریع دو خطه شد و منو متعجب جا گذاشت...

 

 

 

باورم نمیشد... به بابایی زنگیدم... برخلاف اینکه همیشه تو فکرم بود سورپرایزش کنم دیدم توان تحمل و مخفی کاریُ ندارم... یه راست اومد خونه و کلاس نرفت...

قرار شد فرداش بریم بتا بدم...

مامان و خاله ندا هم همراهیم کردن...

بتا گفت باردارم...

خوشحالیم بی حد و حصر بود اما نگران دردای کمر و لکه ها...

فعلا استراحت باید بکنم...

باید دوباره بتا بدم... چون 164 بود و من لکه بینی دارم...

سه هفته دیگم باید صدای قلبت شنیده بشه عشقم...

نگرانتم مامانی... به شدت... بمون برامون...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)