هیرادهیراد، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

مزمزۀ عشق ما: هیـــــــــــراد

چندین روز اخیر...

1393/3/27 14:32
نویسنده : مامان نغمه
720 بازدید
اشتراک گذاری

گل پسر مامان...

این چند مدت خیلی درگیر بودم...

3 روز تعطیلی که بود دلمون میخواست سفر بریم، کلی برنامه داشتیم که فیلم ببینیم، لااقل تهران گردی کنیم، ولی من از روز قبلش مریض شدم و خب خیلی هم بد بود... سرماخوردگی اونم توی این فصل و با داشتن یه کوچولو واقعا اذیت کننده میشه... یه شب و نصفی هم رفتیم خونۀ مامان قشنگ و بندۀ خدا کل کارای شمارو انجام داد که من سمتت نیام... با داشتن ماسک و اینا بازم بغلت نمی کردم و شما متعجب بودی... نمی بوسیدمت و شما یه طوری نگاه میکردی... الهی بگردم دلم غش می رفت ولی نمی خواستم خدای نکرده از من بگیری...

یه شب رفتیم هایپر می (حالا راه به راه می ریم اونجا زیبا) یه شبم رفتیم پارک لاله که اینقد تاریک بود شما وسطاش ترسیده بودی دیگه...

 

نمی دونم چرا اینقد به فضاهای تفریحی بی توجهن... مملکت ما آخه چه جای تفریحی داره که به اینشم نمی رسن؟عصبانی یه روزم ناهار با مامان قشنگ و بابا یدی رفتیم درکه و رستوران محبوبمون SPU... روز خوبی بود و خوش گذشت...

 

 

 

 

 

 

 

وقتی برگشتیم خونۀ مامان قشنگ دیدیم شما برای اولین بار انگشت شست پاتو خوردی بوس

 

 

وسط اون هفته عمه مریم شام اومد خونمون دیدن شما...

یکشنبه 18 خرداد بابایی رفت یه ماموریت یه روزه به نمک آبرود... منم اصلا دل و دماغ نداشتم ولی بودن شما کنارم این سری خیلی قوت قلب بود برام عشقم... ظهر آمادت کردم و رفتیم خونۀ مامان قشنگ... گلشید جونم اونجا بود... برای اینکه فکرم مشغول بشه از شما دو تا کلی عکس تو مدلای مختلف گرفتم...

 

 

گلشید خیلی دوستت داره مامانی... منم خیلی گلشیدو دوست دارم... خیلی خیلی زیاد... ایشالا شما بزرگ بشی مثل داداش کوچولوی گلشید جونی...

 

 

 

اینا همه بخش کوچیکی از عروسکای گلشید خانومی توی خونۀ مامان قشنگه! خندونک یه عالمه دیگه هم اونجا عروسک داره... ببین توی خونشون چه خبره محبت

 

 

شب بابایی اومد و ما اونجا خوایبدیم که من صبح برم سرکار...

ولی دوشنبه صبح گلشید جون اسهال استفراغ شد و مامان قشنگ مجبور شد ببردش بیمارستان پیش خاله ندا... و طفلی ویروسی شده بود... تا عصر توی بیمارستان زیر سرم بود... و راستش منم خیلی ترسیده بودم که شما بگیری... به همین خاطر یه هفته کامل خونۀ مامان قشنگ اینا نرفتم که مبادا ناقل باشن ... خدا رو شکر گلشید جونم خوب شده دیگه...

چهارشنبۀ هفته گذشته بود دور شما رو با بالشتکای کاناپه پوشوندم و گذاشتم بشینی... و خب خودت از تکیه گاهت جدا شدی و نصفه نیمه نشستی... منم کلی ذوق کردم و عکستو برای همه وایبر کردم! البته نذاشتم زیاد بشینی که مبادا بهت فشار بیاد...

 

 

درگیریای فکری منو خیلیها نمی تونن درک کنن... استرسامو... نگرانیامو... ولی من به چیزی اهمیت میدم که مصلحت شما باشه گلم... و می خوام در آینده شما بتونی روی من به عنوان یه مادر که قاطعه و تصمیم گیرندست حساب کنی...

به هر حال همیشه همه چی نمی تونه خوشایند آدم باشه...

خیلی ها ممکنه همینطوری به خیال خودشون آدمو دوست داشته باشن ولی موقعی محبت واقعی مشخص میشه که پای عمل بیاد وسط...

از خیلیا ناراحتم پسرم... امیدوارم فردا که بزرگ شدی دریچۀ قلب و اعتمادتو مثل من، الکی به روی همه با نکنی... محبت خرج کردن هم باید اصولی داشته باشه...

 

پریروز بالاخره رفتیم خونۀ مامان قشنگ... دلم براشون لک زده بود... اونا هم دلشون هم برای ما هم شما خیلی تنگ شده بود ولی خب بیشتر از این علاقمند به اینن که شما سلامت باشی... تا شب موندیم و بعد از شام با بابا مهدی برگشتیم خونه...

 

 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

ساينا
27 خرداد 93 23:10
نخودچي خان بزرگ شده ماشالله.. منم گلشيد دوست دارم..معلوم با محبته.. هميشه به بيرون رفتنهاي شاد و خوب.. نغمه اون عكس كه هيراد بالا گرفتي خيلي حسش قشنگه..ته مادر و فرزنديه. در مورد اينكه قوي باشي..من فكر ميكنم تو هنوز هم همون دختر با محبت و با ملاحظه قبلي اما در مورد هيراد اينطور نيستي داري در مورد مسائلي كه مربوط به هيراد باشه قوي عمل ميكني به عشق پسرت
مامان نغمه
پاسخ
مرسی خاله قربونت لطف داری ای جان... خودمم اون عکسو خیلی دوست دارم واقعا نمی تونم در مورد هیراد ملاحظه کارانه رفتار کنم... ایشالا نخودچیت بیاد بیشتر متوجه میشی ساینا... مخصوصا که تو هم مثل من استرسی هستی متاسفانه
فيروزه
28 خرداد 93 9:23
مادرانه
28 خرداد 93 22:32
وااااااااااای نغمه چه عکسای قشنگی مامان جان ی حالی شدم..مخصوصن عکسای گلشیدوهیراد خاطره ای خوب میشه برای دوران آینده...امیدوارم که همیشه شاد باشید ما هم با شادی شما خوشیم ...عشقم راستی همین امروز بود که گفتم ی عکسی از هیرادوگلشید هست که هیراد میخواد بینی گلشیدو بگیره ...همینو می گفتم
مامان نغمه
پاسخ
فدات بشم نفسم... آره فهمیدم قربونت بشم...
مامان نی نی کوچولو
29 خرداد 93 0:08
سلااااااااااااااااااااام ناز ناز خان خالهوای وای وای هزاران ماشاالله به گل پسر خوشتیپ خاله ببین چقدر ماه شده عزیز دلموای چقدر از این عکس مادر و پسری خوشم اومد آفرین به هنرنمایی شما خانمی عزیزو چقدر هم به این عکس پرفوسور هیراد خندیدم خیلی بانمکهخانمی یه چیزی بگم بهتون خواهرانه از من قبول کنیید لطفا..عزیزم باهر کسی به اندازه ی فهم و شعور خودش باید رفتار کنی و بزاری تو دنیای احمقانه خودشون بمونند.چون این جور آدم ها را هیچوقت نمیشه عوض کرد.میدونی چیه،وقتی برای این آدم ها خیلی خوب باشی و بهشون محبت زیادی بکنی اونوقت میشه که چش دیدنتو نداشته باشن و همش بهت حسودی کنند.من هم چن نفری حتی از نزدیک هام هستند که همچین شخصیتی دارنند.من هم دیگه تجربه بهم ثابت کرده که به اندازه ی درک خودشون باهاشون رفتار کنم.دیگه اینجوریه دیگه عزیزم 5 تا انگشت هیچوقت یکی نمیشه که آدم ها یکی باشنند.ولی خدا را هزار مرتبه شکر میکنم که بهم قلب پاک داده و همش سرم به کار خودم گرمه.شما هم معلومه که خانم خیلی خوبی هستیم.مطمئنم که وقتی هیراد عزیزم بزرگ شد خوب درکتون میکنه.عزیزم در مورد استرست هم بابا بی خیال دوروز دنیا را با عشق و بی خیالی طی کن.همه چی درست میشه فقط و فقط روحیه ی خودتو حفظ کن چون وقتی رفت دیگه رفت هیچ وقت نمیتونی به دستش بیاریومن هم دقیقا مثل شما بودم ولی تازه گی ها به خودم اومدم و سعی میکنم لااقل مقدار خیلی کمی اینجوری باشم.وای خانمی من چقدر حرف زدمراست ها میگنند آدم پردرد زیاد حرف میزنهببخش گلم فقط خواستم بگم بهت همین....مواظب خودت باش عزیزم
مامان نغمه
پاسخ
عزیزدلم مرسی از لطف و مهربونیت به هیراد... خیلی محبت داری گلم...مرسی... آره واقعا راست میگی، بارها با خودم این مسائلو تکرار میکنم ولی خب بازم یادم میره...
مامان حبه قند
29 خرداد 93 21:22
مامان نغمه جون موهاتو زدی؟ مبارک باشه الهی چقدر پسرمون ناز و بزرگ شده . وای چقدر گلشید جونی عروسک داره. وای چقدر ناز شده بود وقتی عینک زده بود.
مامان نغمه
پاسخ
آره عزیزم کوتاه کوتاه... از بس پسری موهامو می کشید فدای شما مامان حبه قند قربونت برم
مامي غزل
31 خرداد 93 23:00
ای جانم هیراد عزیز دلم ماشلله بزرگ شده دیگه همیشه به سفر زیارت قبول باشه التماس دعا
مامان نغمه
پاسخ
مرسی عزیزم
مامان ماهان
7 تیر 93 1:12
وای چه پسر نازی دارید،عکسی که باعینکه خیلی بامزه شده.اگه دوستداشتین به وب ماهان منم سربزنید.
مامان نغمه
پاسخ
مرسی عزیزم
sodabe
10 تیر 93 1:15
ماشالا یه اسپند براش دود کن..نغمه جون خدا برات حفظش کنه این پسملی مارو...
مامان نغمه
پاسخ
قربونت عزیزم