این مدت...
طی چند وقت اخیر تصمیم گرفتم عصرا هر وقت حوصلشو داشتیم یه دور بریم بیرون با هم... یا با آغوشی یا کالسکه...
شما استقبالم کردی از این طرح من
اینجام مثل آقاها توی کالسکت، ببخشید مازراتی عزیزت نشستی و همچین با ابهت به همه نگاه میکنی... اینجا رفته بودیم مرکز خدمات که سیم کارت رایتلمو سند بزنیم...
روز پدر وقتی داشتیم می رفتیم دیدن بابابزرگا... حیاط خونمون...
با بابا مهدی که اولین روز پدرش بود (تی شرتی که تن باباییه، هدیۀ شماست و بابای بابا مهدی... بابایی علی... حیف که خونۀ مامان قشنگ یادمون رفت عکس بگیریم)
قربونت برم که حواست به گله بود...
توی کتاب پرورش هوش بچه ها، نوشته بود باید پاهاتونو بذاریم توی دهنتون! منم هر روز تمرین میکنم پاهاتو می فرستم بالا! البته خودت میاری بالا، ولی منم کمکت بودم اینجا قربونت بشم همینجوری زل زده بودی بهشون...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی