هیرادهیراد، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

مزمزۀ عشق ما: هیـــــــــــراد

شمارش معکوس...

1392/9/26 15:11
نویسنده : مامان نغمه
441 بازدید
اشتراک گذاری

دیگه شمارش معکوسه عشقم...

هر چقدم عقبکی بریم بازم برای من زیاده انگار! هی دارم به لمست نزدیک میشم و هی بیشتر هیجان زده و بی تابم...

امروز صبح (حدودای ساعت 5) خیلی منو ترسوندی...

اول اینکه کاملا می تونستم ببینمت... یعنی هم سرت معلوم بود کجاست هم بقیۀ اندامت! این که ترس نداره :) بعد فهمیدم قلبت کجاست چون نبض زدنای ریزش از روی شکمم به وضوح معلوم بود... اینم ترس نداره ها... ذوق داره... ولی بعدش که اومدم دراز بکش کمردردای وحشتناکی اومد سراغم! از اونا که میگن مال درد زایمانه... بعد دلمم درد گرفت... اول نگاه به ساعت کردم... بعد دیدم هر از چند گاهی میگیره ول میکنه! گفتم نکنه اینا درد زایمانه... بابایی که بیدار شده بود بهش گفتم... گفت یا حسین! و خندید!! و منم خندیدم چون وحشت نداشت، فقط فکر کلی کار بودم که هنوز انجامشون ندادم... و تصمیم گرفتم دیگه از این به بعد شبا آماده بخوابم... طوری که فک کنم ممکنه شما همون روز صبح دنیا بیای! اینطوری لااقل خیالم خیلی راحتتره... و خب اینم بگم که دردا از بین رفتن و منم تا ساعت 8 داشتم به کارام رسیدگی میکردم... لباسامو که می خوام ببرم خونۀ مامان قشنگ جمع کردم... دوربینو خالی کردم... حالا کلی کار دیگه هم دارم...بعدش تازه خوابیدم...

سه شنبۀ پیش رفتیم سونوگرافی... دوباره روی ماه شمارو دیدیم... خیالمون راحت شد و برگشتیم!

دکتر هم وقت دنیا اومدن شما رو یه روز جلو انداخت... هفتم دی ایشالا... به امید خدا...

جمعه هم رفتیم آتلیه و چند تا عکس گرفتیم...

این ست زنبوری که برای شما بافتم تا تنت کنیم و عکس بگیریم:

 

 

اینم پتویی که برات بافتم عشقم:

 

 

دیروز تولدم بود عزیزم... تولد سی سالگی من... خیلی توی ذهنم بود که خاص بگذره... ولی خب چون بابا یدی مریض بود امسال نشد که همگی دور هم تولد درست و حسابی بگیریم... مامان قشنگ و خاله ندا لطفشونو مثل همیشه به من تموم کردن و روز جمعه که خونه مامان قشنگ بودیم هدیه های خوشگلمو بهم دادن...

دیروزم بابا مهدی یه کیک خریده بود با شمع سی سالگی، با کلییییییییییییییییی گل نرگس که می دونه من عاشقشم! همیشه دوست داشتم اینقد گل نرگس داشته باشم که وقتی بگیرم بغلم صورتم دیده نشه! خیلی مزه داد بهم...

بعدم با هم سریالایی که دانلود کردیم رو دیدیم (homeland) و چای و کیک و عکس...

 

 

 

 

تو بهترین هدیه خدا بودی به من امسال عزیزم... به قول یکی از دوستای خوبم، امسال از توی دلم بوسم کردی و این برام لذت بخش ترین اتفاق بود...

پسندها (1)

نظرات (14)

مادرانه
26 آذر 92 23:24
عزیزدل من...الهی که قربونت برم که با مریضی بابا برنامه شماهم بهم خورد ایشالا سال دیگه با پسرمون دور هم جمع میشیمو تولدت وجشن میگیریم .....(30)سالگیت مبارک عشقم.....اول ازاین مامانجان باز ازمن پنهون کردی این حالتو ..اخه قربونت برم تو اگه به من نگی میخوای به کی بگی؟درضمن هرزگاهی ازاین دردای کوچولو ممکنه بیآدو بره یه وقت نترسیااااپسرمونم عاقل ایشالا میذاره درست سر وقتش میآد...تونگران هیچی نباش ..فقط اگه ازمن پنهو کنی ازت دلخور میشم
مامان نغمه
پاسخ
خدا نکنه مامانم... ایشالا ایشالا... آخه خودت می دونی که این حالتا دیگه طبیعیه دیگه... میگفتم اعصابت خورد میشد که چی؟ چشم پنهون نمیکنم...
مامان نی نی کوچولو
26 آذر 92 23:38
سلام مامانی تولدت مبارک خانمیوای راستی چرا این وروجکا بعضی وقتا مارو حسابی میترسونند؟نی نی من که انقدر به سمت چپم فرو میره از شدت درد نمیدونم چیکار کنم.امیدوارم که به سلامتی نی نی هامون به دنیا بیانمواظب خودت باش عزیزم میبوسمتوزایمان راحتی رو برات آرزو میکنم.
مامان نغمه
پاسخ
سلام عزیزم مرسی خانومی آره والا نمی دونم از این فرو رفتن توی یه نقطه چی میخوان ) میخوان بیان بیرون انگار! ایشالا عزیزم... فدای تو
زهرا
27 آذر 92 8:05
وووووووووووی به نظره من همون حس کردن یه موجود درون ادم یکم ترسناک میاد...وای فکرکن سر یه نی نی رو ادم تو خودش حس کنه.... عزیزم تولد 30 سالگیت مبارک...ایشالا همه تولدات مثل همین امسال خاص و رویایی باشه برات...وای نغمه نی نی کم کم داره میاد...یه دنیا دعای خیرمن بدرقه راهت..فقط توام یادت باشه مارو یاد کنی موقع دنیا اومدنه نی نی گومبولی
مامان نغمه
پاسخ
راستشو بگم زهرا؟! این حسه نیس ترسناکه، ولی وقتی نصفه شبا دلمو نگاه میکنم که کاملا می فهمم سرش و پاهاش کجان یه کم می ترسم! قربونت برم مرسی... خیلی به دعاتون نیاز دارم دوستم...
اطلسی
27 آذر 92 10:26
ای دادد برمن ببین مامان نغمه چقدررر اینجا نوشته و من الان دیدم... ای ماامنی حواس پرت بمن نداده بودی ادرسو عزیزم چقدرررررررررررر عکسا خوشگل بودن... اقپفرین به شما باسلیقه ها و دست امامن گلتم درد نکنه عزیزم ایشالا به سلامتی بدنیا میاد. چقدر خوبه که همه چیو براش نوشتی خوشمان امد
مامان نغمه
پاسخ
ای بابا دوستم ببخشید فک کردم دادم! قربونت گلم لطف داری...
ماهان
27 آذر 92 11:06
ای جونم که از روی دلت معلوم بوده... یه چیزی بگم نغمه؟! این روزا خیلی بهت فکر میکنم... اتفاق قشنگی که داره توی زندگیت میوفته انقدر ذوقش زیاده که به منم سرایت کرده...
مامان نغمه
پاسخ
عزیزدلمی تو... من که همش دوس دارم اغفالم بشی ولی نمیشی
مامان محمدمهدي(ماماطهوراي سابق)
27 آذر 92 13:09
خانومي تولدت مبارككككككككككككككككككككك خصوصي
مامان نغمه
پاسخ
مرسی دوست جونم
حبه قند
27 آذر 92 17:16
مامانی عزیزم روزها داره میگذره و کم کم لحظه دیدار نزدیکه. تولدت مبارک. این همه چیزهای خوشگل و موشگل هم دستت درد نکنه که برام بافتی.
مامان نغمه
پاسخ
ای دور شما بگردم من... قربون شما خاله مهربونم برم من
آتا
27 آذر 92 19:24
تولد 30 سالگی مامان نغمه مبارک. ه مامان با سلیقه و هنرمندی. بوس هیراد گلی می دونه باید سر وقت بیاد. عزیزم انشالله همه چیز عالی پیش بره و سر وقت
مامان نغمه
پاسخ
مرسی گلم... لطف داری... ایشالا
آمارین
27 آذر 92 22:21
الهی عزیزم. پس شد 7 دی.
مامان نغمه
پاسخ
آره دیگه دوستم... کمی بیش نمونده
حبه قند
29 آذر 92 10:51
وای یعنی هفته ی دیگه نی نی رو می بینی. دلم ضعف رفت چه احساس خوبی.
مامان نغمه
پاسخ
ایشالا دوستم
زی زی بانو
29 آذر 92 13:31
مامان محمدمهدي (ماماطهورا)
30 آذر 92 17:29
شب یلدا همیشه جاودانی است / زمستان را بهارزندگانی است شب یلدا شب فر و کیان است / نشان از سنت ایرانیان است یلدا مبارک
مامان نغمه
پاسخ
مبارک شمام باشه عزیزم
نیلوفر
3 دی 92 13:29
چه لباس قشنگی بافتی. آفرین به این مامان هنرمند.
مامان نغمه
پاسخ
مرسی عزیزدلم
قاصدک
23 دی 93 15:06
چقدددددددددر این بافت ها خوشگلن .. دست گلت درد نکنه ..
مامان نغمه
پاسخ
عزیزی