به تو نیاز دارم!
سلام بلای من...
وارد هفته 37 شدیم...
آخه این آدمیزاد چیه؟ تا وقتی باردار نشدی همش میگی کاش زودتر بشم! وقتی نی نی میاد تو دلت، هی غبطۀ هفته های بالاتر رو می خوری... یه جایی می رسه میگی اگه هفته مثلا 33 باشم دیگه خیلی خوشحالم هفته 33 رد میشه میگی وای 36 و 37 خوبه! و حالا که وارد 37 شدی همش میگی کاش 20 روز دیگه باشه :)
پسر گلم...
آدما توی این دنیا، همین دنیایی که ایشالا به زودی میای و می بینیش، همین دنیایی که لگد می زنی و جات تنگ شده واسه اینکه پاتو بذاری روی زمینش... هر لحظه یه خواسته ای دارن، و وقتی به خواسته هاشون می رسن یادشون می ره قبلا چی می خواستن و می رن سراغ خواسته های جدیدتر... ذات زندگی همینه... البته اگه خوب نگاه کنیم بدم نیست، باعث میشه آدم دچار رکود نشه، ولی همیشه باید خوشحال و ممنون بود... و شاکر خدا... یادت باشه، هیچ وقت از شرایطت ناله کنی، ناراضی بودن با ناله کردن خیلی فرق داره...
امروز صبح به بابایی میگفتم... میگفتم که تا وقتی شما توی شکم منی، مال خود ِ خود منی! فقط و فقط... و نصیب بابایی گلت تکونایی میشه که زیر دستش حس می کنه... وقتی شما به صداش واکنش نشون میدی... اما وقتی بیای بیرون همه می خوان شما مال اونام باشی! یه چیزی رو راست بگم؟ حس تمامیت خواهیم اینجا قد علم کرده! نمی خوام خب! میخوام بازم مال خودم باشی فقط! فکر اینکه کسی بخواد بیاد بغلت کنه، ببردت ازم دورت کنه دیوونم میکنه! فکر اینکه برم مهمونی دست به دست بخوان بچرخوننت اعصابمو به هم می ریزه! خودمو می بینم توی این صحنه ها که سرگردونم! و هی میخوام یه طوری که به آدما برنخوره بگیرمت و بچسونمت به خودم... آخه راحت به دستم نیومدی که!
بابایی که اینارو شنید خندید، گفت تو رو خدا اینطوری نباش... همه دوست دارن هیرادو بگیرن بغل، باهاش بازی کنن... ناراحت نکنی بقیه رو... ولی من نمی خوام به بقیه فکر کنم... نمی خوام !
بعدتر بابایی گفت پس فردا که خواست ازدواج کنه و زن بگیره و بره چی؟! گفتم نه، حساب اون موقع رو جدا کردم... برای زندگیش، خودش، هر تصمیمی بخواد بگیره مختاره... حتی اگه نخواد پیش ما باشه... ما که نباید جلوی پیشرفتشو علاقشو بگیریم... این احساس من مال این روزاست، مال روزایی که من بهش نیاز دارم... روزایی که اون به من نیاز داره... یکی از دوستام یه حرف خوبی زد، یه موجودی داره میاد که از همۀ دنیا به تو بیشتر نیاز داره... آره...
خلاصه دیگه...
شب و روز دارم فکر میکنم اگه کسی تو رو بوسید چیکار کنم! اگه خواستن کاری کنن که من خوشم نمیاد چی! اگه هی بخوام شنوندۀ نظریات مخالف خودم باشم چه روشی رو در پیش بگیرم؟ بعضیا میگن چرا به این چیزا فکر میکنی؟ بذار توی موقع خودش... ولی من نمی تونم! برام خیلی مهمه! خیلی!
مامانی...
یکی دیگه از نی نی های تاپیک هم دنیا اومد... بازم یه ماه جلوتر...
و من از شما می خوام به تقلاهات ادامه بدی ولی مواظب باشی، مراقب باشی گلم که من و بابایی منتظریم شما سر وقت بیای... همه چی اون موقع بهتره... مطمئن باش...