هیرادهیراد، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

مزمزۀ عشق ما: هیـــــــــــراد

به تو نیاز دارم!

1392/9/18 10:43
نویسنده : مامان نغمه
500 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بلای من...

وارد هفته 37 شدیم...

آخه این آدمیزاد چیه؟ تا وقتی باردار نشدی همش میگی کاش زودتر بشم! وقتی نی نی میاد تو دلت، هی غبطۀ هفته های بالاتر رو می خوری... یه جایی می رسه میگی اگه هفته مثلا 33 باشم دیگه خیلی خوشحالم هفته 33 رد میشه میگی وای 36 و 37 خوبه! و حالا که وارد 37 شدی همش میگی کاش 20 روز دیگه باشه :)

پسر گلم...

آدما توی این دنیا، همین دنیایی که ایشالا به زودی میای و می بینیش، همین دنیایی که لگد می زنی و جات تنگ شده واسه اینکه پاتو بذاری روی زمینش... هر لحظه یه خواسته ای دارن، و وقتی به خواسته هاشون می رسن یادشون می ره قبلا چی می خواستن و می رن سراغ خواسته های جدیدتر... ذات زندگی همینه... البته اگه خوب نگاه کنیم بدم نیست، باعث میشه آدم دچار رکود نشه، ولی همیشه باید خوشحال و ممنون بود... و شاکر خدا... یادت باشه، هیچ وقت از شرایطت ناله کنی، ناراضی بودن با ناله کردن خیلی فرق داره...

امروز صبح به بابایی میگفتم... میگفتم که تا وقتی شما توی شکم منی، مال خود ِ خود منی! فقط و فقط... و نصیب بابایی گلت تکونایی میشه که زیر دستش حس می کنه... وقتی شما به صداش واکنش نشون میدی... اما وقتی بیای بیرون همه می خوان شما مال اونام باشی! یه چیزی رو راست بگم؟ حس تمامیت خواهیم اینجا قد علم کرده! نمی خوام خب! میخوام بازم مال خودم باشی فقط! فکر اینکه کسی بخواد بیاد بغلت کنه، ببردت ازم دورت کنه دیوونم میکنه! فکر اینکه برم مهمونی دست به دست بخوان بچرخوننت اعصابمو به هم می ریزه! خودمو می بینم توی این صحنه ها که سرگردونم! و هی میخوام یه طوری که به آدما برنخوره بگیرمت و بچسونمت به خودم... آخه راحت به دستم نیومدی که!

بابایی که اینارو شنید خندید، گفت تو رو خدا اینطوری نباش... همه دوست دارن هیرادو بگیرن بغل، باهاش بازی کنن... ناراحت نکنی بقیه رو... ولی من نمی خوام به بقیه فکر کنم... نمی خوام !

بعدتر بابایی گفت پس فردا که خواست ازدواج کنه و زن بگیره و بره چی؟! گفتم نه، حساب اون موقع رو جدا کردم... برای زندگیش، خودش، هر تصمیمی بخواد بگیره مختاره... حتی اگه نخواد پیش ما باشه... ما که نباید جلوی پیشرفتشو علاقشو بگیریم... این احساس من مال این روزاست، مال روزایی که من بهش نیاز دارم... روزایی که اون به من نیاز داره... یکی از دوستام یه حرف خوبی زد، یه موجودی داره میاد که از همۀ دنیا به تو بیشتر نیاز داره... آره...

خلاصه دیگه...

شب و روز دارم فکر میکنم اگه کسی تو رو بوسید چیکار کنم! اگه خواستن کاری کنن که من خوشم نمیاد چی! اگه هی بخوام شنوندۀ نظریات مخالف خودم باشم چه روشی رو در پیش بگیرم؟ بعضیا میگن چرا به این چیزا فکر میکنی؟ بذار توی موقع خودش... ولی من نمی تونم! برام خیلی مهمه! خیلی!

مامانی...

یکی دیگه از نی نی های تاپیک هم دنیا اومد... بازم یه ماه جلوتر...

و من از شما می خوام به تقلاهات ادامه بدی ولی مواظب باشی، مراقب باشی گلم که من و بابایی منتظریم شما سر وقت بیای... همه چی اون موقع بهتره... مطمئن باش...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

آتا
18 آذر 92 11:54
تا حالا از دید به قضیه نگاه نکرده بودم نغمه. من کلا عاشق بچم و جز ان ادمهایی که بچه ببینم تو مهمونی روی هوا بچه رو زدم و بردم . ولی الان که اینو نوشتی یک طور دیگه بهش نگاه کردم. به نظر من این حست طبیعی هست و عجیب نیست. انشاالهه هیراد گلی دقیقا همون روزی که مشخص شده به دنیا بیاد.
مامان نغمه
پاسخ
من خودم کلا بچه ها رو بغل نمی کنم! به هزار و یک علت! همیشه ترسیدم آسیبی بهشون وارد کنم ناخواسته... از این حیثم نمیگم نمی خوام بغلش کنن، ولی خب یه طورایی حسی که دارمو نمی تونم بیان کنم دوستم... ایشالا
مادرانه
18 آذر 92 14:02
مامانم عزیز دلم ،این حسو تقریبا همه مادرا دارن اما اگه به این فک کنی که هر کسی هیرادو بغل کنه بیشتر از 5دقیقه نیست .انقد اذیت نمیشی چون خدا فقط حوصله بچه داریو به مادر داده حتی پدرشم نمیتونه مثل تو باشه .درضمن انقدم خودخواه نباش این بچه خون هرکی که تو رگش هست .نمیتونه بهش بی تفاوت باشه وقلبا دوستش داره فقط باید صبور باشی گلم ...منم همین حالو داشتم ..ی کم کوتاه بیا عزیزم ...اونایی که باید بفهمن با یه بچه نوزادی چطور باید رفتار بشه بهش عمل میکنن
مامان نغمه
پاسخ
نمیدونم خدا کنه بتونم مامان... خدا کنه!
زهرا
18 آذر 92 14:38
مامان خانوم راست میگن نغمه ای.هرکی نی نی رو بغل کنه فقط برای 5 دقیقه است اما نی نی همیشه همیشه برای خودته ...از دوست داشتنشونه که میخان نی نی رو بغل کنن نغمه ای.ایشالا که به دله خوش بیاد.ایشالا که تو زندگیش اینقد موفق باشه که تو هی بهش ببالی و همه جا جار بزنی که این اقایی که این همه موفقه بچه ی منه.پاره ی تنه منه...الهیییییییییییییییییی و در مور دخواسته های آدمیزاد باهات کاملا موافقم
مامان نغمه
پاسخ
آره زهرا خودمم میخوام اینطوری فک کنم اما بُعد بدجنس وجودم! شایدم بُعد مادرانه نمیذاره... ایشالا بتونم موفق بشم و واقعا توی شرایط از اینکه همه بهش توجه کنن خوشحالم بشم... مرسی گلم از دعای خوبت... ایشالا برای شما و نی نی های آینده
حبه قند
18 آذر 92 22:10
ای مامانی مالکیت به نی نی داری. خوب این الانه و بعد کم کم کمرنگ می شه. میذاری دیگران بغلش کنن و ببوسنش. انشاله که هیراد جون پسر صالحی خواهد شد.و باعث افتخار تو و بابایی بشه.
مامان نغمه
پاسخ
مرسی دوست جونم ایشالا
مامی غزل
22 آذر 92 16:56
سلام عزیزم خوبی من 1شنبه زایمان دارم برام خیلی دعا کن دیگه بعد شاید کمتر سر بزنم ولی یادت هستم ایشالله روزهای خوبی داشته باشی با پسری
مامان نغمه
پاسخ
سلام عزیزم ایشالا بسلامتی... شما باید خیلی برای ما دعا کنی گلم... خیلی خیلی منتظرتیم
darya
23 آذر 92 17:47
سلام نغمه عزیزم ان شالله آقا هیراد گل سر موقع بدنیا میاد منم همش به پسرم میگم از خدا بخاه که همون موقع که باید به این دنیا پا بذاری بیا نه زودتر ان شالله همه نی نی ها سالم بیان بغل مامان و باباشون
مامان نغمه
پاسخ
سلام گلم ایشالا که نی نیهای گلمون حرف گوش کن هستن عزیزم...