هیرادهیراد، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

مزمزۀ عشق ما: هیـــــــــــراد

هفته 23

1392/8/13 18:52
نویسنده : مامان نغمه
466 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پاپایا جونم!

هفتۀ پیش مامان سرش شلوغ بود، کامپیوتر وصل نبود، الانم نیست البته... منو می بخشی دیگه؟ از قد و قواره و طعم موزی شما چیزی اینجا ننوشتم :)

جونم برات بگه، آخرین روز نمایشگاه با مامان قشنگ و بابایی راهی شدیم... رفتیم ببینیم ولی دلمون بند شد! و سرویس تخت و کمد و ویترین و لوستر شما سفارش داده شد... مدل لاوین آپادانا... ایشالا تا آخر این ماه میارنش مامانی... خیلی خوشگله... اصلا حسمون غلیظتر شده از وقتی سرویست برامون شکل گرفته... فردای اون روز با بابایی راهی شدیم... یعنی اول نگاه کردیم ببینیم می خوایم رنگ کنیم یا کاغذ... و بازم به این نتیجه رسیدیم که رنگ! و رنگش چی باشه؟ این شد که دنبال رنگ پیکو کالر گشتیم... و یه شعبه فقط داره توی تهران که پیداش کردیم و دو تا رنگ خوشگل خریدیم: کره عسلی... شکلاتی... دو تا از دیوارا کره عسل... دو تا شکلات... با غلتک... فکر میکردیم خیلی ساده تر از این حرفا تموم بشه! اما گل پسرم اینطوری نبود... بابایی خسته شد طفلک، به منم اجازۀ همکاری نمی داد! میگفت اذیت میشی و فشار بهت میاد در حالیکه اینطوری نبود و نیست! ولی خب باید بگم با توجه به اینکه ما ماهر نبودیم، و با در نظر گرفتن جنس دیوارو اینا، دو بار دیگه مجبور شدیم بریم رنگ بخریم :) ولی خب الان تقریبا تموم شده... فقط به قول بابایی وسواسیه شما تمیزکاریش مونده... یه اتاق خوشمزه ای داری که نگو!

پرده هم باید بریم بگیریم، موکت هم... کم کم وسایل پوششی اتاقت که تکمیل بشه، سرویستم میاد و خریدایی که مامان قشنگ زحمت کشیده رو می چینیم... به امید خدا...

عزیزدلم...

رفتم دکتر برای چکاپ ماهانه و وقتی وزن منو دید کلی دعوام کرد! گفت اگه اینطوری پیش برم بدنم تحلیل میره! گفت دو کیلو اضافه وزن توی 5 ماه خیلی کمه! حالا دارم تلاشمو میکنم بیشتر وزن بگیرم!

این روزا خیلی دلواپست بودم... آخه همۀ دوستام از تکونای شدید نی نی هاشون میگفتن ولی شما دل منو خوش نمی کردی! چند روز یه مرتبه یه نبض کوچولو! خب نه دیگه! اما دو سه روزه شما داری یه طورایی به من محبتتو نشون میدی گلم... واکنشهای بابایی این طور وقتا دیدنیه! براش خیلی جالبه که شما تکون بخوری... کلی هم باهات حرف میزنه عزیزم...

حالا برات برنامه های زیادی داریم... موسیقی... زبان دوم... همۀ اینا باید توی این چند ماه باقیمونده به ثمر بشینه...

راستی دیروز با مامان قنشگ و بابا یدی و خاله ندا و گلشید جونم، رفتیم حرم شاه عبدالعظیم... مهمون بابا یدی... اولین زیارت عمرتم انجام دادی عزیزم... راستی بابا یدی یه اسم بامزه روت گذاشته: قندعلی! :)) بسکه شما شیرینی عسلم... دیروزم کلی برات خرید کردیم... حالا علاوه بر اسم اصلیت، الان شما دو تا اسم مستعار داری... یکیش که خاله ندا گذاشته: جیزینقیلی! یکیشم بابا یدی گذاشته: قندعلی... بوس

اینم تصویر شخیص شما در این هفته:

 

فدای شما بشم من، خب؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مادرانه
22 شهریور 92 10:40
چه اتاقی بشه برا این گل پسر ..بسلامتی.مامان جان...حرف گوش کن مواظب خودت ونی نیت باش


چشم گوش می کنم... بووووووووووس