هیرادهیراد، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

مزمزۀ عشق ما: هیـــــــــــراد

مریضی بابایی...

1392/4/4 8:03
نویسنده : مامان نغمه
433 بازدید
اشتراک گذاری

یه روز بد بود... نه یه شب بد! مطمئنا فهمیدی مگه نه عزیزم؟ اون شب که بابایی حالش بد شد... از حال رفت و تلو تلو خورون افتاد توی شومینه... جیغ زدم و هی کوبیدم توی صورتش و هی اسمشو صدا کردم؟ همسایه ها اومدن دم واحدمون؟ با یکی از همسایه ها رفتیم دکتر؟ بابا آمپول زد و دارو خورد یادته؟ تمام بدنم می لرزید... هم از هول بابا، هم از ترس اینکه تو خوبی؟ ایشالا که خوبی...

بابایی مهربونم خدا رو شکر بهتره... مسموم شده بود... به خاطر الویه ای که توی شرکتشون ناهار دادن! همۀ شرکت مسموم شده بودن! زبان

دیروز با بابایی رفتیم تیراژه... از یکی از دوستام (گلپر جونم) شنیده بودم که سیسمونیهای اونجا نسبت به جاهای دیگه هم بهتره هم مناسبتر... گفتم برم ببینم چه خبره به مامان قشنگ خبر بدم! قلب رفتیم... با سلام و صلوات و نگاهایی که من همش به بابایی می دوختم مبادا حالش بد بشه... وای از کجا بگم برات؟ از کالسکه ها که بعضیاشون خیلی گرون بودن؟ و بعضیاشون کمی مناسب؟ قیمت کالسکه از موتور که مردم باهاش خرج زندگی می گذرونن بیشتر شده!!! نیشخند تحقیقاتی که کردم نشون داده باید چه جور کالسکه ای برات بگیریم مامانی... روزا همش دارم توی نت می خونم که چی بگیریم هم کاربردی باشه هم به درد شما بخوره حتما... دیگه مطمئنم که یه کالسکه دسته عصایی می گیریم برات! که خیلی سبکه، که راحت جمع میشه و توی ماشین قرار می گیره، تازه یه مدلم بود که راحت توی کابین هواپیما هم میشد گذاشت! من و بابایی هم که ددری! از حالا فکر مسافرتایی هستیم که میخوایم بریم و شما هم راحت باشی...

یه مغازه بود که لباسای نی نی های مارک زارا داشت! وای نمی دونی من داشتم پر پر می زدم برات بخرم... اما بابایی این بار مقابلم وایستاد و گفت صبر کن بذار معلوم بشه نی نیمون دختره یا پسر، اونوقت خودم میارمت هر چی خواستی بخر... منم با دلی ناراحت از اون لباسا دل کندم... راستم می گفت خب... نمی شد همینجوری خرید کرد...

عزیزدلم...

این روزا حالم خیلی بده... حالت تهوع خیلی داره منو اذیت میکنه... انگار که دوباره شروع شده باشه اون طوری شدم! دیشب یه جا بود کورن داگ داشت، خیلی دلمو برد، وایستادیم توی صف تا بخریم بخورم، اما تا دیدم توی هات داگارو توی یه خمیری می زنن و من نمی دونم اون خمیره تمیزه؟ سالمه؟ از چی تشکیل شده؟ برای همین منصرف شدم! اومدیم اینورتر هات داگ گریل شده بود لای نون باگت... گفتیم این سالمتره! تو خیلی دلت هات داگ خواسته بود خلاصه! بعد دیدم آقائه داره توی نون سس می ماله! هی گفتم این سسه توش چیه!؟ کم بزنید... تا اومد سس خردل روی هات داگ بزنه گفتم صبر کنین خیلی کم... تا خواست آویشن _ ادویه محبوب من _ بپاشه روش گفتم نه، نزن آقا! بیچاره گیج شده بود... تا دو گاز هم خوردم یهو دلم دیگه نخواست! ولی خیلی چسبید بهم!

بازم وزن کم کردم... امروز 57/100 بودم! دلم همش ضعف می ره ولی هیچی نمی تونم بخورم! چرا آخه؟! ناراحت

اینم دوازده هفتگی شما:


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)