وروجک مامان...
عزیز دل انگیز مامان...
5شنبه تولد خاله ندا بود... و خب چون توی سالن بود و همه جوونانه، نمی شد شما رو ببرم... موندی پیش مامان قشنگ... و هم دمار مامان قشنگو درآوردی هم خودتو... آخه گوگولی من، چرا دیگه با مامان قشنگ هم نمی خوابی؟ ساعت 9 و نیم بود مامان قشنگ گفت خیلی خواب می اد و میخواد بخوابوندت، و ساعت 11 و نیم بود که گفت به زوووووووووووووور خوابیدی... یعنی در این حد... آخه طفلکم گناه داری... مامان قشنگ هم... چرا اینطوری شدی؟ روز قبلشم من رفتم آرایشگاه بابا پیش شما بود، خوابوندمت و رفتم، اما 5 دقیقه بعد یکی اشتباهی زنگ خونه رو زده و شما از خواب پریدی و دیگههههههه نخوابیدی و فقطم گریه کردی و بهونه گرفتی... ناز دونۀ مامان اذیت میشی اینطوری... درسته من دیگه سرکار نمی رم و فعلا هم با اینکه موقعیتش هست قیدشو زدم، ولی آخه آخرش چی؟
هفتۀ پیش عمه مریم و همسرش مهمونمون بودن...
فرداش هم عمو علی و خاله فاطمه و عمو مهدی و خاله مریم و عمو هادی و زنعمو فاطی شام تشریف آوردن به خونمون... شما هم که مثل همیشه مهمون دوست، تاااااااااااا ساعت 12 و نیم قشنگ بیدار موندی! بعدشم که رفتیم خونۀ مامان قشنگ چون من فرداش باید جایی می رفتم بهتر بود که نصفه شب بریم اونجا، و بازم بیدار بودی تا یه ساعت بعدش حداقل...
وروجکی شدی ها...
دو سه روزه یاد گرفتی که خودت قشنگ دستتو میگیری به هر چیزی که فکر میکنی محکمه و بلند میشی، البته دستتو میگرفتی و روی زانوهات وایمیستادی اما الان دیگه کف پاهاتو میاری روی زمین و می فهمی اینطوری می تونی بایستی... و اگه یه کم ولت کنم اطرافتو، خودت می ایستی، البته نه همینطوری، بلکه وقتی مثلا چیزی رو گرفتی... :)
روزی چند بار می برمت توی اتاقت و به استیکرات سلام می کنی... و نازشون میدی... سلام جوجو... و می خندی و میگم بهت که نازش کن و شما نازش میکنی... البته هنوز فشار دستت و مهارش دست خودت نیست، بیشتر انگار می زنیش ولی هدفت همون ناز دادنه کوچولوی من... بعد از جوجو نوبت عکس من و بابا مهدی و خودته... و بعد ازون آقای زرافه... و بعد برمیگردیم و اون دیوار خرگوش و سنجاب و میمونی... که اینا دورن بالای تختتن و نمی تونی نازشون بدی فقط سلام می دیم... و بعد هاپوی روی در تختت... امروز برام جالب بود که بعد از آقای زرافه خودت سرتو برگردوندی یعنی الان نوبت خرگوشه! الهی فدات بشم...
تازه تر اینکه، هر چی برات خوشایند نباشه پشت سر هم هی میگی نه نه نه نه! با ناله ها!!! :))