هیرادهیراد، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

مزمزۀ عشق ما: هیـــــــــــراد

سرماخوردگی سخت

1393/7/11 11:45
نویسنده : مامان نغمه
2,239 بازدید
اشتراک گذاری

جونم برات بگه...

یهو تب کردی... از اینکه چرا و به چه علت ترسیدم! گفتم شاید کم آب شدی... بهت استامینوفن دادم و شیر و آب... دو سه ساعت بعد باز تب... رفت بالا... استامینوفنه تاریخش گذشته بود بابایی رفت داروخونه که بخره... جمعه بود... منم داشتم از ترس دق میکردم! کلا از تب می ترسم خب... هی پاشویت کردم... بابا اومد... استامینوفن بهت دادم و تصمیم گرفتیم آخر شب بریم خونه مامان قشنگ... نمی تونم تب رو تنها تحمل کنم... بهتره نگم که چی به روزمون اومد... تبت تا 39.5 بالا می رفت... نهایتی هم که پایین می اومد 37.7 بود... اینقد گریه کردم بماند... صبح با بابایی بردیمت پیش دکترت... گفت منتظر بعدش باشیم، یا دونه بریزه یا اسهال... از اونجا که عماد، پسر خاله مریم هم اینطوری شده بود فکر میکردم رزوئلا گرفته باشی... با داروها بازم تبت قطع نشد... خاله ندا گفت باید شیاف بذاریم برات و اگه بازم با شیاف قطع نشد ببریمت بیمارستان... بابا مهدی رفته بود سرکار... بابایی رفت داروخونه و تندی شیاف گرفت، برات گذاشتیم... الهی بگردمت مامان، لخت لخت بودی ولی داغ داغ... کم کم تبت کم شد... یه کم آروم گرفتم... ولی سر 4 ساعت می رفت بالا... اونم خیلی... دوباره شیاف... آنتی بیوتیک هم می خوردی... یه روز دیگه هم اینطوری گذشت... از اونور بابا مهدی هم مشکل داشت... من نمی دونستم غصه کدومتونو بخورم! صبح بعد بابا مهدی رفت بیمارستان سرم بزنه، منم بعد از شیر دادن به شما رفتم که تنها نباشه... تبت داشت کنترل میشد... دوشنبه شب که دیگه تب نداشتی برگشتیم خونمون... بابا می خواست بره ماموریت گفته بود ما رو هم می بره... شما هم که دیگه تب نداشتی و آنتی بیوتیک میخوردی...

چهارشنبه ظهر راهی شدیم... نمک آبرود... با همکار بابا و خانوم و دخترش... یه ویلا گرفتیم.... شب تو خواب همش حس کردم که داغی... به بابا گفتم درجه گذاشتیم دیدیم بله! تب کردی... داشتم از ترس می مردم... توی شهر غریب، بدون کمک، بابا که می رفت سر کار، دکترم نبود تعطیلی بود خب... شیاف برات گذاشتم ولی اصلا تبت قطع نمیشد... یه سره پاشویت می کردم... یه سره... خاله ندا میگفت اینقدر حرص نخور، تو داری تنها کاری که میشه رو انجام میدی... می خواستم برگردم تنهایی تهران، بابا مهدی نذاشت... من که تا تب می کردی می دویدم خونۀ مامان قشنگ حالا توی یه شهر کوچیک تنها افتاده بودم... هی دعا میکردم... عصر بردیمت درمانگاه، گفت اینجا اصلا متخصص کودکان وجود نداره!!! از تعجب شاخ درآوردیم... دکتر عمومی معاینت کرد، منم که به عمومی ها حساس(شرمنده)... بهت دارو داد... بروفن... از خاله ندا مشورت گرفتیم گفت بدیم بخوری... کتوتیفن هم بهت داده بود دکتر... من آموکسی سیلینتم بعد از تب کردنت دوباره شروع کردم، و خب به نظر خودم علت تب مجددت قطع آنتی بیوتیکت بود... روز بعد بهتر شدی... نفسم تازه داشت راه باز میکرد... و روز آخر خدا رو شکر تب نداشتی... و وقتی رسیدیم تهران سرفه هات شروع شد... آبریزش بینی... و سرما خوردگی حاد...

دوباره بردمت دکتر... این بار تنها... و دکتر گفت باید هنوز آنتی بیوتیک بخوری...

روزای سختی بود مامانی... خیلی خیلی خیلی سخت... یعنی خرد شدن خودمو حس میکردم... ولی الهی شکر که گذشت... ایشالا همیشه تنت سلامت باشه...

راستی شما در سن 8 ماه و  23 روزگی بالاخره چهاردست و پا رفتی... الانم همش می خوای بری و من می ترسم روی سنگها بری و بخوری زمین... هی دنبالتم... دعا کن مامانت یه کم عاقل بشه، اینقدر استرس نداشته باشه...

متاسفانه بدغذا شدی... گریم میگیره ولی نمیخوری، یا سخت می خوری... پسرم وزن کم کردی؛ خواهش می کنم جبرانش کن...

 

تله کابین نمک آبرود، روز آخر سفر که بهتر شده بودی

 

 

رستوران آیلار

 

پسندها (5)

نظرات (9)

مامان حديث
11 مهر 93 14:54
─────────────▒███░───░████████▒ ───────────█████▒░█████░▒▒▒▒▒▒█████ ──────────██▒▒▒▒██████████████▒▒▒██░ ─────────██▒▒▒▒███▒██▒██▒▒█████▒░▒██ ─────────█░▒▒▒██▒████████████▒█▒▒▒█░ ─────────█▒▒▒▒██▒▒▒░▓▓▒░▓▒▒████▒▒██ ─────────█▒▒▒▒██▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒█▒█░▒████ ─────███████████▒▒▒▒▒▒▒▒██████▒██▓▒███ ─────██▒▒▒▒▒▒█████▒▒▒▒▒▒▒▒█████▒▒▒▒▒██ ───────██▒▒▒▒▒▒▒▓██████▒▒▒▒▒██▒▒▒▒▒▒███ ────█████▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒████▒▒▒██▒▒▒▒▒▒███ ────██▒▒▒███▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▓█████▒▒▒▒▒███ ────███▒▒▒▒███▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒███▓▒▒███ ──────█████▒▒████▒▒▒▒▒▒▒▒▒▒█████ ─────────████▒▒██████▒▒▒▒█████ ────────────███▒▒██████████ ──────────────████▓──█▓█ ────────────────────████ ────────────────────█░█─────█████████ ────────────────────█▓█───█████████████ ──░█████████───────████──██▓███▒▓████ ─█████████████─────█░███████░██████ ───████░▒███▒██────█▓██████████ ─────█████▓▒█████─████ ─────────██████████▓█ ──────────────────█▓█────████▒█▓▒█ ─────────────────█▓██──█████████████ ─────────────────█▓█──██▒████░█████ ────────────────██████████▒██████ ────────────────█▓███████████ ───────────────████ ───────────────█▒█ ───────────────███ سلام به من هم سر بزنيد
مامان حبه قند
12 مهر 93 0:59
چی بهت گذشت نغمه؟؟؟؟ چه استرسی بازم خدا رو شکر تشنج نکردتو شهر غریب. دوستم بچه اش تبش مقاوم شده بود دکترش دیازپام داده بود.منم از تب میترسم. چرا ما حساسیم.خودمون خیلی آسیب میبینیم خدا رو شکر بخیر گذشت.
مامان نغمه
پاسخ
خیلی سخت بود خیلی زیادی سخت... الهی که برای هیچ کسی پیش نیاد
مامان عاطفه
12 مهر 93 13:26
عزیز دلممممممم واااای خیلی ناراحت شدم.....نغمه جوننن تو رو خدا یه قربونی واسه این پسری بکنبد چشش زدن......الهی....مراقبش باش...ایشالا زودی خوب شه
مامان نغمه
پاسخ
مرسی عزیزم خیلی لطف داری
مامان نی نی کوچولو
14 مهر 93 0:15
سلام هیراد عزیزم.وای خاله جون خاله خیلی ناراحت شد.قربونت برم تو هم از این ویروس های لعنتی گرفتی.وای نغمه جان الان 4 روزه که طاها هم بدجوری مریض شده.همش تب میکنه و گریه زیاد.آخه طاها هم دندون های جلوشو 2 تایی باهم درآورد و هم سرما خورد و همه ی روح و روان بچه ام به هم ریخته.من تو این 4 روز دروغ نباشه شاید 5 ساعت خوابیده باشم.اصلا طاها نمیخوابید.الان که دارم مینویسم.شربتشو دادم و تازه گوش شیطون کر خوابید.حالا نمیدونم بازم تا صبح نزاره بخوابیم یا نه.فقط امروز تب نکرد خدا را شکر.ولی گریه میکرد و بیقرار بود.کارخوبی میکنی ،شیاف خوبه.من روز اولی که طاها بد تب کرده بود اصلا حواسم نبود شیاف بخرم بزارم براش.فقط قطره ی استامینوفن میدادم.ولی میدیدم.اول اینکه دیر اثر میکرد بهش بعدش هم هم کم میخوابید و هم تبش زیاد فرقی نمیکرد.ولی جمعه شب که دیگه داشت از تب میسوخت ،همه جا هم تعطیل فقط دکتر های عمومی بودنند بلاآخره چاره ای نداشتم و کنار اومدم و بردیم.خوشبختانه خانم دکتری که اونجا بودنند من تخصصشون را قبول دارم.گفتنند فقط و فقط شیاف استفاده کن و پاشویه کنش.و به خاطر اینکه طاها سرماخورده گی هم داشت و سینه اش چرک کرده بود 2 تا شربت براش تجویز کرد.عزیزم انشاالله که هیراد جون هم خوب میشه نگران نباش.الهی براشون بمیرم طاها که اشتهاش خیلی بد شده.هیچی نمیخوره درست و حسابی خدا به دادمون برسه.خانمی سرت را درد نیارم.مواظب هیراد قشنگم باش و ببوسش
مامان نغمه
پاسخ
ای جون دلم طاها گلی... مبارک باشه دندونای قشنگت خاله... وای چه سخته مریضی بچه ها مخصوصاتبشون... الهی که تنشون همیشه سلامت باشه... واقعا قطره استامینوفن هیچ فایده ای نداره...
نیلوفر
15 مهر 93 13:09
عزیزم چقدر عذاب کشیدی. خدا رو شکر که گل پسر بهتر شده. سرماخوردگی هم انشاله خوب میشه. اما عزیزم سعی کن کمی به خودت مسلط تر باشی. باور کن هر چی حساس تر باشی بچه هی مشکل بیشتری داره. جوجه ات رو به خدا بسپار . همون خدایی که اونو توی دامنت گذاشت. بهترین مادر هستی و بهت نمیگم که بعدش سعی کن بهترین مادر باشی. اما بهترین مادر یه چیز دیگه هم داره و اون اینکه باید مثل کوه باشی برای گل پسرت. این پسر تنبل من که هنوز چهار دست و پا نمیره
مامان نغمه
پاسخ
درست میگی باید خیلی روی خودم و استیصالم کار کنم نگران نباش بالاخره میره
یلدا
16 مهر 93 21:02
خوشحالم که بالاخره پیدات کردم... میدونی از کی دنبالتم اما بهت نمی رسم!!! منم یه دختر 30 ماهه دارم به اسم نیایش. مراقب خودت و هیراد عزیزم باش.
مامان نغمه
پاسخ
عزییییییییییییزم خدا حفظش کنه چه خوب... چه خیلی خوب عزیزم
مامان بهراد
19 مهر 93 0:45
هیراد جون ایشالا که بهتری بهراد هم دو روز تب کرد و خدا میدونه به من چی گذشت. منم از تب خیلی میترسم ایشالا خدا نگهدار همه نی نی ها باشه.
مامان نغمه
پاسخ
مرسی دوستم آخی می فهمم چی میگی الهی آمین
دریا
19 مهر 93 17:32
سلام نغمه جون الهی بمیرممممم خداروشکر که حالا هیراد جونم بهتره منم درگیر بودم شما با سرماخوردگی من با اسهال داغون شدم مهرسام همینطور خیلی سخت گذشت خیلی زیاد حدودا یه هفته بد غذا که بود حالا کلن نمیخوره یک کیلو هم کم کرده کاری نیس که انجام نداده باشم اما نمیخوره
مامان نغمه
پاسخ
خدا نکنه گلم ای خدا چرا؟ بگردم... ایشالا همیشه تنش سلامت...
مامان حديث
10 دی 93 0:32
مامان و گل پسري هر دو تون خوشگلينا چشم بد دور
مامان نغمه
پاسخ
لطف داری گلم