هیرادهیراد، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

مزمزۀ عشق ما: هیـــــــــــراد

قطع شیر اجباری!

1394/2/16 8:40
نویسنده : مامان نغمه
688 بازدید
اشتراک گذاری

چه روزای سختی رو داریم حفتمون می گذرونیم...

از چند ماه پیش هی به بابا مهدی میگفتم فرصت کنیم و وقت بذاریم و اهمیت بدیم و نحوه خواب شما رو عوض کنیم... همش میگفتم وابستگی هیراد خان به می می اونم موقع خواب اصلا خوب نیست، شاید یه وقتی نشد من شیر بدم... یکی دوبار هم امتحان کردیم ولی مقاومت و گریه و زاری شما و همچنین فرس ماژور نبودن موضوع به حدی بود که باز تسلیم شدیم و شما به روش همیشگی و تنها مدل خوابت به خواب رفتی...

تا اینکه...

تعطیلی روز پدر رفتیم کاشان و اصفهان... دو روز... و من از همون شب اول دندون درد داشتم... موقع برگشت توی ماشین از درد گریه می کردم و دندونم هم ورم کرده بود... فردا صبحش رفتم دکتر و خیلی برخورد بدی کرد و منو ترسوند... به قول خودشون بمباران آنتی بیوتیک شروع کردن برای من... و این وسط یکی از داروها در شیردهی ممنوعیت داشت ولی من باید می خوردم... هرچی به دکتر گفتم نخورم گفت مسئولیت قبول نمی کنم... هرچی خواستم جایگزینی باشه قبول نکرد... و از خاله ندا و دایی مهدی هم راهنمایی خواستم، اونا هم با دکترای دیگه مشورت کردن ولی بازم نتیجه همون بود... قطعی شیر اجباری شما...

به زبون ساده هست...

رفتیم خونه مامان قشنگ... ولی شما... بهتره نگم... چقدر گریه کردی... چقدر بی تابی... شب اول با بابا مهدی بردیمت خیابون گردی توی ماشین خوابت برد... حتی نصفه شب هم پریدی و طبق عادت باید می می دهنت می بود و باز بی قراریهای زیاد داشتی که بازم رفتیم ماشین سواری تا 5 و نیم صبح که خوابت برد...

روند داره بهتر میشه... اما پسر مامان، من دارم نابود میشم... فکر نمی کردم درجه وابستگی من به شیردهی بیشتر از شیرخواهی شما باشه... همش دارم گریه میکنم... همش شما تو بغلمی تا کمبود نداشته باشی ولی من داغونم... خیلی احساس خلاء دارم... واقعا فقط کسانی که شیردهی داشتن اونم بالای یه سال درک میکنن حرف منو... اگه کوچیکتر بودی شاید اینطوری نمیشدم... بهرحال روزای خیلی سختیه...

دیشب اومدیم خونمون... چون شما به هیچ روشی نمی خوابی... گفتم خونه خودمون شاید شرایط مساعدت بشه....

خیلی مامان از نظر روحی به هم ریخته گلم... الهی این روزای سخت زود رد بشن... زود زود زود و با موفقیت...

پسندها (2)

نظرات (4)

زهرا
20 اردیبهشت 94 7:33
کجایی نغمه بانو .خوبی؟گل پسر خوبه؟؟؟؟طفلکی هیراد...خب خیلی سخته برای بچه...بچه داداش من که بعد از 2سال و 2ماه از شیر گرفتنش خیلی بی تابی کرد .با اینکه الان 3ماه از اون روزها گذشته اما هنوز یادشه و کلی سر مامانش غر میزنه که تو بدی چرا به من می می نمی دیخب به هرحال بچه به می می عادت داره و حالا باید کم کم عادتش ترک کنه...کاری نمیشه کرد؟چیزی نمیشه جایگزین کرد؟هیراد شیشه شیر و پستونک نمی خوره ؟این روزها سخته اما می گذره .می دونم داری اذیت میشی...خب سخته بچه گریه کنه و ا دم راه حلی براش نداشته باشه و فقط گریه بچه شو ببینه اما می گذره
مامان نغمه
پاسخ
نمیشد عزیزم هیچ راهی نداشت... وابستگی هیراد به حدیه که جایگزین قبول نمیکنه وگرنه شیشه میخوره اما پستونک نه...
ĸoѕαr
21 اردیبهشت 94 13:56
سلام خاله مهربون خوبی خاله عزیز؟ نینی نازتون چیکار میکنن؟ خدا برات نگهش داره ووووییییی چه خوشگله قربونششششش از طرف من ببوسش گلم زود زود بهمون سر بزنین عزیزم با نظرات شما من کلییییی انرژی میگیرم منتظرتونیماااا
دوست شما
26 اردیبهشت 94 22:52
یه چیزی هست به اسم صبر زرد نمی دونم روغنه یا گیاهه..معمولا اونو به مادرانی که می خوان بچه رو از شیر بگیرن توصیه می کنن که بمالن به می می و بزارن دهن بچه..خودش دیگه طرف سینه نمیاد
مامان حبه قند
27 خرداد 94 11:03
وای نغمه جون چه سخت.اینطوری خیلی بده. قطع یک دفعه شیر هم به خودت آسیب میزنه هم هیراد. امیدوارم به خیر بگذره.