قطع شیر اجباری!
چه روزای سختی رو داریم حفتمون می گذرونیم...
از چند ماه پیش هی به بابا مهدی میگفتم فرصت کنیم و وقت بذاریم و اهمیت بدیم و نحوه خواب شما رو عوض کنیم... همش میگفتم وابستگی هیراد خان به می می اونم موقع خواب اصلا خوب نیست، شاید یه وقتی نشد من شیر بدم... یکی دوبار هم امتحان کردیم ولی مقاومت و گریه و زاری شما و همچنین فرس ماژور نبودن موضوع به حدی بود که باز تسلیم شدیم و شما به روش همیشگی و تنها مدل خوابت به خواب رفتی...
تا اینکه...
تعطیلی روز پدر رفتیم کاشان و اصفهان... دو روز... و من از همون شب اول دندون درد داشتم... موقع برگشت توی ماشین از درد گریه می کردم و دندونم هم ورم کرده بود... فردا صبحش رفتم دکتر و خیلی برخورد بدی کرد و منو ترسوند... به قول خودشون بمباران آنتی بیوتیک شروع کردن برای من... و این وسط یکی از داروها در شیردهی ممنوعیت داشت ولی من باید می خوردم... هرچی به دکتر گفتم نخورم گفت مسئولیت قبول نمی کنم... هرچی خواستم جایگزینی باشه قبول نکرد... و از خاله ندا و دایی مهدی هم راهنمایی خواستم، اونا هم با دکترای دیگه مشورت کردن ولی بازم نتیجه همون بود... قطعی شیر اجباری شما...
به زبون ساده هست...
رفتیم خونه مامان قشنگ... ولی شما... بهتره نگم... چقدر گریه کردی... چقدر بی تابی... شب اول با بابا مهدی بردیمت خیابون گردی توی ماشین خوابت برد... حتی نصفه شب هم پریدی و طبق عادت باید می می دهنت می بود و باز بی قراریهای زیاد داشتی که بازم رفتیم ماشین سواری تا 5 و نیم صبح که خوابت برد...
روند داره بهتر میشه... اما پسر مامان، من دارم نابود میشم... فکر نمی کردم درجه وابستگی من به شیردهی بیشتر از شیرخواهی شما باشه... همش دارم گریه میکنم... همش شما تو بغلمی تا کمبود نداشته باشی ولی من داغونم... خیلی احساس خلاء دارم... واقعا فقط کسانی که شیردهی داشتن اونم بالای یه سال درک میکنن حرف منو... اگه کوچیکتر بودی شاید اینطوری نمیشدم... بهرحال روزای خیلی سختیه...
دیشب اومدیم خونمون... چون شما به هیچ روشی نمی خوابی... گفتم خونه خودمون شاید شرایط مساعدت بشه....
خیلی مامان از نظر روحی به هم ریخته گلم... الهی این روزای سخت زود رد بشن... زود زود زود و با موفقیت...